فصاحت از اجزاء مقوّمه بليغ مىباشد و بديهى است كل بدون جزء مقوّم
غير قابل تحقّق است.
و اما اثبات قضيّه دوّم: زيرا ممكنست كلامى فصيح بوده يعنى از اسباب
اخلال بفصاحت در كلام خالى باشد ولى معذلك با مقتضاى حال تطابق نداشته باشد كه در
اينجا باين كلام فصيح مىگويند ولى آنرا بليغ نخوانند.
يا ممكنست متكلّمى ملكه داشته باشد كه بواسطه آن قادر بر اداء كلام
فصيح باشد ولى نتواند رعايت مقتضاى حال كند كه به اين شخص فصيح گويند ولى وى را
بليغ ننامند.
قوله: و لا عكس بالمعنى اللغوى: عكس بدو معن استعمال مىشود:
1- عكس منطقى كه باين اصطلاح عكس موجبه كليّه جزئيّه است و لازمه اصل
است چنانچه گويند عكس: كلّ انسان حيوان، بعض الحيوان انسان است.
2- عكس لغوى: مقصود از اين عكس آن استكه جاى موضوع و محمول عوض شود بدون
اينكه در سور قضيّه يا در سلب و ايجابش تغييرى داده شود لذا عكس موجبه كليّه باين
اصطلاح همان موجبه كليّه است لكن بعكس طرفين قضيّه مثلا طبق اين اصطلاح عكس:
كلّ انسان ناطق، كلّ ناطق انسان است.
با توجّه باين امر مصنّف مقصودش از لا عكس عكس لغوى است يعنى قضيّه:
كلّ بليغ فصيح عكس لغوى صحيح ندارد تا بتوانيم بگوئيم: