وقتى مولى در مقام بيان به شيئى امر كرد و بهمان يك امر اكتفاء نموده
و به امر ديگرى كه مبيّن آن باشد مبادرت نورزيد از نفس عدم امر ثانى مىتوان كشف
كرد كه قصد امتثال امر اوّل در غرض او دخالتى ندارد و الّا با امر دوّم آنرا بيان
مىنمود، پس نياوردن امر دوّم همان اطلاق مقامى است كه ما آنرا باين اسم ناميديم.
و طبق اين تقرير مىتوان گفت اصل در واجبات توصّليّت بوده تا با دليل
تعبّديّت آنها ثابت گردد چه آنكه مولى بر بيان تعبّديّت قادر بوده و آنرا ولو با
انشاء دو امر مىتواند به مكلّف تفهيم كند و وقتى چنين نكرد پس معلوم مىشود كه
واجب توصّلى بوده و نيّت قربت در آن نقشى نداشته است.
بيان مراد
حاصل فرموده مرحوم مصنّف در اين عبارات و خلاصه مراد از اطلاق مقامى
اينستكه:
مأموربه از حيث اطلاق و تقييد تابع توسعه ضيقى است كه در غرض آمر
مىباشد باينمعنا اگر غرض وى وسيع و گسترده بوده بطورى كه بدون قيد و شرطى به امرى
تعلّق گرفته باشد مأموربه در خارج مطلق و بدون تقيّد از مكلّف خواسته مىشود و اگر
غرض خاصّ و محدود باشد مأموربه نيز مقيّد بقيدى مىگردد كه حاكى از تضييق غرض آمر
است.
و اين بيان البتّه نسبت بقيودى است كه اخذ آنها در مأموربه ممكن باشد
همانطوريكه در تقسيمات اوّليّه بيان شد.
يعنى نسبت باين سنخ از قيود طريق و راه براى مطلوب بودن مأموربه
مقيّد اينستكه از همان ابتداء متعلّق امر را مقيّد بياورد مثل اينكه بفرمايد: يجب
عليكم الصّلوة مع الطّهارة.
و چنانچه اينطور نفرموده و بگويد: يجب عليكم الصّلوة كشف مىكنيم كه