امّ كلثوم سلام اللّه عليها پرسيد اين
شهر را چه نام است كه مردان او غيرت دين دارند گفتند سيبور آن مخدّره در حق ايشان دعاى خير كرده فرمود اعذّبهم اللّه تعالى
شرابهم و ارخص اسعارهم و رفع ايدى الظّلمة عنهم فلو انّ الدّنيا مملوّة ظلما و جورا
لمانا لهم الّا قسطا و عدلا خداوند آب اين بلد را گوارا و
شيرين كند وسعت و فراوانى و بركت دهد دست ظلم و ظلمه را از ايشان كوتاه گرداند اگر دنيا مملوّ از ظلم و جور شود نرسد ايشان را مگر قسط و عدل
هم عترة المختار اكرم شافع
و افضل مبعوث الى خير امّة
بروجى بدورا منهم قد تعنيّت
محاسنها فى كربلا اىّ غيبة
رماها يزيد بالخسوف و طالعا
بانوارها جلّت دجى كلّ ريبة
خيل لشگر از آنجا نيز حركت نمودند حتّى وصلوا حماة تا رسيدند به حماة
ابى مخنف مىنويسد كه اهل بلد حماة نيز آن طاغيان و عاصيان را راه ندادند
فغلّقوا الأبواب على وجوههم و ركبّوا بسور دروازهها را برروى آن جماعت بستند و بربرج
و بارو نشستند گفتند و
اللّه لا تدخلون بلدنا هذا در بلد ما داخل نخواهيد شد اگر از اوّل تا آخر ما كشته شويم
نخواهيم گذارد وارد اين بلد شويد سپاه روسياه چون اين بشنيدند ارتحلوا الى حمّص ليكن از كلام ابن شهرآشوب و ديگران چنين برمىآيد كه سپاه ابن زياد شهر حماة هم رفتهاند و الآن سنگى كه سر بريده
حضرت را براو نهادهاند با خون خشگيده موجود است و مشهور به مشهد الرّاس است مرحوم
علّامه در رياض از معاصرين اصحاب خود كه تأليف كتاب در مقتل نمودهاند نقل كردهاند
كه آن فاضل معاصر در كتاب خود حكايت كرده كه در سفر مكّه عبورم به شهر حماة افتاد در
ميان باغ و بساتين آن مسجدى ديدم كه
[1] بفتح حاء، شهر بزرگى است كه خيرات و بركات زياد در آن مىباشد،
بين اين شهر و شيزر نصف روز فاصله مىباشد