را داخل زندان عبيد اللّه زياد كرد با كمال غرور و نخوت و ابهّت روى به
بارگاه عبيد اللّه نهاد و با كمال شادى و سرور و نخوت و غرور افتخار مىكرد اظهار قدرت
و اقبال مىنمود مترصّد مدح و ثناء و متوقع حمد و مرحبا از ابن زياد بدبنياد بود ليكن
بمراد خود نرسيد و روى محبّت نديد و بوى وداد از ابن زياد نشنيد بعد از پرسش احوال و كم و كيف حال طبق فرموده مرحوم مجلسى در بحار و شيخ طريحى در
منتخب وقتى ميان ابن زياد و پسر سعد
ملعون تلاقى افتاد ابن زياد به عمر گفت ايتنى
بكتاب الّذى كتبته اليك فى معنى قتل الحسين و ملك الرىّ آن فرمانى كه براى تو نوشتم
در باب كشتن حسين بن على حاضر كن عمر سعد لعين گفت و
اللّه انّه قد ضاع منّى بخدا قسم كه آن فرمان مفقود شده دسترسى به آن ندارم ابن زياد گفت چارهاى ندارى
جز آنكه آن كتابت را حاضر كنى اگر نياوردى بدانكه ابدا در نزد من جايزه ندارى براى
آنكه من در ايّام حركت تو به حرب حسين تسامح و تعلل در تو ديدم و در رفتن به كربلا
بىميل بودى و متعذّر بلكه از زنهاى عجوز خود را عاجزتر مىشمردى آيا تو آن كسى نيستى
كه اين اشعار را تكرار مىكردى
فو اللّه ما ادرى و انّى لصادق
افكّر فى امرى على خطرين
ءاترك ملك الرىّ و الرّى منيتى
ام ارجع مأثوما بقتل حسين
پسر سعد
ملعون گفت بلى و اللّه من ترا هم در اين فعل شنيع توبيخ
مىكردم و نصيحت مىنمودم كه اگر پدرم در
اين كارها با من استشاره مىكرد مىگفتم و من آنچه بتو نگفتم در نكشتن امام حسين باو گفته بودم هرآينه اداء حقوق پدر و
فرزندى كرده بودم ولى چكنم تو گوش نكردى ابن زياد گفت كذبت
يا لكع دروغ گفتى تو هيچ نصيحت نكردى بلكه از روى ميل رفتى پسر سعد ملعون اين بديد خود را سرزنش كرد و گفت ما
رجع احد بشّر مّما رجعت هيچكس در روزگار از امرى برنگشته كه من برگشتم اطاعت ابن زياد
و نافرمانى خدا كردم و نيز قطع