عرض كرد : اى جدّ بزرگوار
من سبائك الخيل سحقنى و هشّمت عظامى از سمّ اسبها مرا اينطور خورد كرده و استخوانهاى
مرا در هم شكستهاند .
پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم با صداى بلند سخت گريست و
نداء به وا حسيناه و وا ولداه بلند فرمود .
نوبت به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد، پيش آمد
و فرمود : حسين جان مىبينم
ريش تو را كه در خون فرورفته و صورت مجروح تو را مثل گوسفند ذبح
كردهاند؟
امام حسين عليه السّلام عرض كرد : بلى پدر شمر
بىرحم سر مرا از قفا بريد .
حضرت امير عليه السّلام پس از گريه بسيار فرمود :
يا
ليت نفسى لنفسك الفداء يعنى اى كاش من زنده بودم و فداى تو مىشدم .
نوبت به فاطمه زهراء رسيد، پس نزديك
كشته فرزند آمد و فرمود :
اى
نور ديده اين توئى كه روى خاك افتادهاى و تا بحال تو را به خاك نسپردهاند و قبر تو
را از قبور دور كردهاند، فقالت، الاقى اللّه فى يوم حشرنا و اشكو اليه ما الاقى من
البلاء ثم مرّغت فرقها بدمه يعنى فرمود در روز حشر و نشر خدا را ملاقات كرده و از بلاهائى
كه به سرم آمده به او شكايت مىكنم، سپس سر خود را از خون فرزند رنگين كرد .
مرحوم طريحى در منتخب مىفرمايد : سپس سيّد الشهداء عليه السّلام رو به ايشان كرد و عرضه داشت : اى جدّ بزرگوار بخدا قسم مردان ما را كشتند و
ايشان را برهنه كردند و اموال ما را غارت نمودند .
بهمين نحو ساعتى سيّد الشهداء عليه السّلام با آن بزرگواران صحبت كرد
و شرح حال خود را داد آنگاه حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها محضر رسول خدا صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم عرضه داشت :
يا
رسول اللّه امّت تو بايد سر فرزندم اين بلاها بياورند؟ اى پدر مرا
مرخصى مىكنى كه از خون پسرم موى
خود را خضاب كنم؟