responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 731

عهده نمى‌گيرى؟ !

آن حرامزاده از مركب پياده شد و با خنجر برهنه روى به حضرت آورد، حضرت صداى چكمه را شنيد صورت از خاك برداشت، عمر سعد را ديد، فرمود :

اى عمر انت جئت بقتلى؟ ! تو براى كشتن من آمده‌اى، از تو بى‌رحم‌تر كسى نبود؟ !

عمر سعد ملعون حيا كرد و برگشت و به هرطرف چشم انداخت تا ببيند شخص مناسبى را پيدا مى‌كند يا نه، ناگهان نظرش به جوانى نصرانى افتاد كه سر بزير انداخته به خيمه خود مى‌رود او را پيش خواند و اين در وقتى بود كه هركس بقصد قتل حضرت مى‌رفت، شرمسار برمى‌گشت، بهرصورت عمر سعد ملعون جوان نصرانى را طلبيد و به او گفت : جوان اين شخص كه مى‌بينى روى خاك افتاده دشمن دين شما و مغضوب ما مسلمانان است اگر او را بكشى يقينا نزد حضرت عيسى مقرّب خواهى شد .

جوان نصرانى بخيال اينكه اين لشگر، لشگر اسلامند و منسوب به پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سركرده آنها از اولياء خدا است با اين توهّم خنجر الماس‌گون از عمر گرفت و بقصد كشتن عزيز پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بطرف قتلگاه روان شد و وقتى به مصرع امام عليه السّلام رسيد و چشمش به آن غريب افتاد ديد كه از كثرت تير و وفور زخم سنان و شمشير جاى درستى در بدن ندارد و امّا نور الهى از سيماى كبريائى او چنان درخشان است كه ديده را تيره و چشم را خيره مى‌نمايد بى‌اختيار محو جمال و متحيّر در كمال آن سرور شد پيش آمد و با نهايت فروتنى عرضه داشت :

اى سيّد عالم و اى مهتر اولاد آدم نام گرام تو را نمى‌دانم امّا در جلال تو حيرانم تو را به خدا بگو كيستى و براى چه اين همه زخم در بدن دارى؟

نصرانى ديد آن غريب مظلوم و آن شهيد محروم سر به روى خاك نهاده و با

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 731
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست