بود و خون بسيار از وى رفته از اسب درگشت و گفت يا
عمّاه ادركنى .
آواز به گوش امام
حسين عليه السّلام رسيده مركب در تاخت و صف پياده و
سوار را برهم زده قاسم را ديد ميان خاك و خون غرق شده و شبث برسر وى ايستاده مىخواست
سر مباركش باز برد امام حسين عليه السّلام ضربتى برميان وى زد كه به دو نيم شد آنگاه
قاسم را در ربوده به در خيمه آورد و هنوز رمقى در تن وى باقى بود امام حسين عليه السّلام
سرش بركنار گرفته بوسه بررويش مىداد و مادر و عروس آنجا ايستاده
مىگريستند، قاسم چشم باز
كرده در ايشان نگريست و تبسّمى فرموده جان بجان آفرين تسليم كرد رضوان اللّه عليه
مؤلف گويد :
در هيچ يك از كتب ارباب مقاتل نديدم كه قاتل شاهزاده قاسم را شبث بن سعد
نوشته باشند تنها مرحوم كاشفى است كه او را قاتل آن نوجوان معرّفى نموده و مشهور در
كتب آن است كه قاتل آن حضرت عمر بن سعد ازدى بوده است .
بارى مرحوم مفيد در ارشاد مىنويسد :
حميد بن مسلم كه از وقايعنگاران عاشوراء در صف دشمن بود مىگويد : من در لشگر پسر سعد
بودم كه ديدم تازه جوانى برما طلوع كرد وجهه شقّة قمر شمشيرى در دست و پيراهن درازى در برو نعلينى در پا كه
يك بند نعلين او باز بود عمر بن سعد بن نفيل ازدى گفت : به خدا هرآينه
براين نوجوان حمله مىكنم .
من به او گفتم تو
از جان او چه مىخواهى؟ واگذار غير از تو اين قوم بىپروا كه
از هيچ چيز پرهيز ندارند كفايت كار او را خواهند كرد .
حميد گويد : آن ظالم از من
نپذيرفت، قسم خورد كه او را مىكشم، فشدّ عليه فما ولّى حتّى ضرب رأسه بالسّيف آن بيرحم
رفت و برنگشت مگر آنكه حمله برقاسم كرد و شمشيرى به فرقش نواخت و كارش را بهمان ضربت
ساخت، قاسم از مركب افتاد فرياد كرد :
يا
عمّاه .