شاهزاده از خيمه بيرون آمد و براسب شهادت نشست و روى به صراط آخرت نهاد
همين كه وارد معركه شد لشگر به صدا درآمدند كه كشنده ازرق شامى برگشت صداى طبل بلند
و آواز كوش، گوش سپهر آبنوس را كر نمود .
امّا قاسم به ميدان آمد چشمش بررايت
ابن زياد افتاد كه بالاى سر عمر بن سعد بداختر افراشته بودند ثمّ جعل همّته على حامل
اللّواء و اراد قتله شاهزاده همّتش را به جانب حامل رايت معطوف داشت و به قصد كشتن
او بدان طرف تاخت و روى به قلب لشگر كرد خود را زد برصف اوّل و آن صف را شكست سپس به
صف دوّم زد آن را نيز شكست پس از
آن خود را به صف سوّم رساند و آن را نيز از هم دريد آنگاه به صف چهارم و پنجم زد .
مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مىنويسد : قاسم به هرصف كه روى مىآورد، صف باز مىشد و راه مىدادند كه قاسم بيايد
همينكه وارد صف ديگر مىشد صف بسته مىگشت تا آنكه قاسم خود را ميان انبوه دشمن ديد
و به علمدار هم نرسيد كوفى و شامى اطراف شاهزاده را گرفتند از
هرطرف مىرسيدند حربه به بدن آن نوجوان مىزدند طاقت از دست قاسم بيرون رفت ديدند نه
حال جنگ دارد و نه راه برگشتن و صداى او هم به در خيام حرم نمىرسد .
در روضة الشّهداء مىنويسد : پيادگان سر
راه بروى گرفتند همين كه بحرب ايشان مشغول شد سواران به گرد وى درآمدند و تير و نيزه و گرز و
شمشير حواله وى كردند قاسم در دياى حرب غوطه خورده قريب سى پياده و پنجاه سوار را بيفكند و صف سواران را دريد خواست كه از وسط معركه بيرون آيد
مركبش را تيرباران كردند اسب از پاى درافتاد
و شبث بن سعد نيزه برسينه قاسم زد كه سر سنان از پشت مباركش
بيرون آمد و قاسم در آن حرب بيست و هفت زخم خورده