خود بترسيد نيزه در ربوده روى بدان سواران نهاد و اسد و محمد بن انس در
عقب وى حمله كردند پيروزان چون ديد
شاهزاده حمله كرد او نيز از بخترى برگشته با ايشان متّفق شد به يك حمله آن پانصد سوار را برداشته مىدوانيدند تا به قلبگاه لشگر رسانيدند، شبث بن ربعى
با پانصد سوار از صف لشگر جنبيده بانگ بربخترى زد كه شرم
ندارى كه با اين همه مردان كارى از پيش چهار تن
روى به گريز مىآرى، پس او
را با لشگر او بازگردانيد و خود نيز با پانصد سوار
حمله كرده گرداگرد آن چهار مبارز
را فروگرفتند، عبد اللّه روى به شبث آورد و محمد و اسد با وى بودند امّا پيروزان ديگرباره بربخترى حمله آورد و لشگر او را زير و زبر كرد .
از عمر بن سعد ملعون نقل شده كه گفت : من در آن روز
حرب پيروزان را تفرّج مىكردم و سوگند به خدايكه اگر يك شربت
آب مىيافت همه لشگر ما را كفايت مىكرد از غايت شجاعتى كه داشت و من مىشمردم كه صد
و سى كس را با نيزه و بيست كس را با شمشير هلاك گردانيد .
راوى گويد : پيروزان از بسيارى حرب كوفته شد برگشت تا به ملازمت امام
عليه السّلام رود كه عثمان موصلى از قفاى او درآمد و بىخبر نيزهاى بركمر وى زد كه
از پشت اسب درافتاد و اسب رم كرده روى به صحرا نهاد پيروزان چون پياده بماند
نيزه بيفكند و سپر در سر كشيده تيغ از نيام برآورد و با آن نامردان درآويخت .
اما اسد بن ابو دجانه چون پيروزان را پياده ديد بانگ برمركب خود زده حمله كرد و از حلقهاى كه گرد پيروزان زده
بودند چهارده كس را به قتل آورد و باقى فرار كردند و اسد نزديك پيروزان آمد و گفت اى
برادر جهد كن و براسب من بنشين، پيروزان خواست
كه سوار شود ناگاه مخالفان از چهار سوى
ايشان درآمده آغاز حرب كردند، اسد پيروزان را گذاشت و پيش ايشان
قرار گرفت و بحرب با آنها مشغول گشت، در
اثناى محاربه بخترى از دست راست اسد درآمد و نيزهاى بر