سپس امام عليه السّلام كلماتى چند مشعر
برملامت و سرزنش آن مردود فرمود كه وى به خشم آمد و به نزد وليد رفت و آنچه از آن حضرت
شنيده بود را به وى گفت و پس از آن در نامهاى آنچه واقع شده بود را براى يزيد نوشت و نامه را براى
وى ارسال داشت .
گريختنعبد
اللّه بن زبير به طرف مكّه وگرفتارشدن
عبد اللّه بن مطيع
پس از
ارسال نامه يادشده به يزيد وليد كسى را به نزد عبد اللّه بن زبير فرستاد و او را نزد
خود خواند، عبد اللّه به فرستاده وليد گفت : چنان كنم كه امير فرمان داده، بوى بگو او خود نزد تو
خواهد آمد .
رسول نزد وليد آمد و سخن او را بازگو نمود .
وليد بار ديگر شخصى را نزد ابن زبير فرستاد و او را طلب كرد و اين خواندن
و طلب نمودن پياپى و مكرّر صورت گرفت تا
جائى كه غلامان و خدمتكاران وليد به طور صريح به ابن زبير مىگفتند : بيا نزد امير و با او بيعت كن و در غير اين صورت
دستور دهد تا سرت را بردارند .
برادر عبد اللّه كه جعفر نام داشت نزد وليد آمد و تقاضا نمود كه وى در
طلب عبد اللّه تعجيل نكند وليد سبب نيامدن و تعلّل ورزيدن عبد اللّه را جويا شد .
جعفر گفت : چون مأموران امير مكرّر و به طور پياپى بدنبال وى آمدهاند خاطر عبد اللّه از اين جهت مشوش گشته و او را ترسى عارض گرديده صلاح
آن است كه امروز را شما صبر كنيد و مأموران خويش را فراخوانده و فردا بامداد او خود
به نزد شما خواهد آمد .
وليد گفت : اين سهل است
مثل من و برادر تو همچنان است كه خداوند تعالى مىفرمايد : انّ موعدهم الصّبح، اليس الصّبح بقريب[1] پس كس
فرستاد و مأموران