قبلا گفتيم وقتى
خبر ورود حضرت ابا عبد اللّه عليه السّلام را به كربلاء شنيد در شب عاشوراء از قبيله
خود بيرون آمد و برجمازهاى نشست و خود را به حضرت رسانيد و از آن جناب درخواست كرد
كه به مأمن وى تشريف ببرد ولى امام عليه السّلام قبول نفرمود، بارى چون طرماح ديد كه امام عليه السّلام دست از اهل بيت خود برنمىدارد و به مأمن
او نمىآيد او نيز دست از مالومنال و اهل و عيال خود كشيد و به بزم اصحاب امام عليه
السّلام وارد شد و در كنار ايشان بود تا ظهر روز عاشوراء كه نوبت جانبازى به وى رسيد
مكمّل و مسلح گرديد كمانى بلند در بازوى ارجمند افكنده و جعبه پر تير خدنگ برميان بسته شمشير يمانى به زهر آب داده سپر مكى برمهر پشت انداخته چون شير ژيان يا اژدهاى دمان بعد از حضرت از امام عليه السّلام به طرف ميدان حركت كرد
وقتى به دو دانگه ميدان رسيد به روايت ابو مخنف اين رجز در ميان دو لشگر انشاء كرد :
انا طرماح شديد الضّرب
و قد وثقت بالاله الرّبّ
اذا قضيت فى الهياج غضبى
يخشى قرينى فى القتال غلبى
فدونكم فقد قيست قلبى
على الطغاة لو بذاك صلبى
لشگر كوفه و شام وقتى نام مبارك آن بزرگوار را شنيدند برخود ترسيده و
از وى رميدند، پسر سعد
ناپاك فرياد كشيد : اى قوم ده، بيست
نفر حريف ميدان او نيستند بايد يك مرتبه برسر وى هجوم آوريد شايد كارى از پيش ببريد
پس آن گروه نااصل مانند زنبور و مگس بروى حمله آوردند آن شير شرزه اصلا هراسى بخود
راه نداد دست كرد بقائمه شمشير و پلنگآسا خود
را انداخت وسط آنها سرها بود كه مىپراند دستها بود كه قطع مىكرد، هركس را به كمر
مىزد دو نيم مىنمود و هركه را بفرق مىزد تا صندوقچه سينهاش مىشكافت قلم قلم دو
نيم دو نيم روى هم مىريخت الحاصل محشرى در آن ميدان بپا كرد و هركس به چشم انصاف رزم آن نرّه شير را مىديد سمند او را توتياى ديده مىنمود، ارباب