سپس حرّ دلاور پسر را پيش انداخت هردو خود را به قلب لشگر زدند، قلب لشگر را بهم ريخته سپس به ميمنه
روى آوردند، ميمنه را نيز بهم زدند پس از
آن متوجه ميسره شدند آنجا را نيز زير و رو كردند خلاصه آتشى در لشگر عمر سعد افروختند
و در اندك فرصتى دويست نفر از آن دشمنان خدا را بجهنم رهسپار كردند پسر حرّ اينگونه رجز مىخواند :
انا على و انا بن الحرّ
افدى حسينا من جميع الضّر
ارجوا بذاك الفوز يوم الحشر
مع النّبى و الامام الطهر
سپس حمله را از سر گرفت و
خود را زد به درياى لشگر پنجاه دلير
ديگر را به درك اسفل فرستاد، لشگر از پيش رويش
فرار مىكردند فهمّ بالرّجوع فلقيه الحرّ پس خواست
از ميدان برگردد در مراجعت با پدر مواجه
شد، حرّ فرمود :
فرزندم كجا مىروى برگرد و رو به سعادت ابدى كن .
على برگشت و مردانه كارزار سختى كرد تا خسته و درمانده شد، تشنگى و گرسنگى و خستگى او را از ادامه جنگ بازداشت، لشگر ديدند كه وى خسته و ناتوان
شده ناگاه جملگى براو حمله كردند هركس ضربتى به او زد بعضى با نوك نيزه، برخى با شمشير، گروهى با زوبين، جماعتى با گرز و
عمود او را مىزدند و آن قدر ضربات براو وارد كردند تا بدن نازكش را پاره پاره كردند،
على هرچه سعى كرد خود را به پدر رساند
ممكن نشد بناچار با صداى بلند گفت : يا ابه ادركنى
بابا مرا درياب
صداى على به گوش حرّ
رسيد، حرّ با جماعتى از اصحاب امام عليه السّلام رو به او آوردند وقتى رسيدند كه آن
نامردان بدن على را با شمشير و نوك نيزه پاره پاره كرده
و آنرا بسرنيزه نموده بودند حرّ كه اين منظره را ديد گفت :
الحمد للّه الذى لم تمت جاهلا و استشهدت بين يدى الحسين عليه السّلام
شكر خدا را كه جاهل و بىدين از دنيا نرفتى و در مقابل امام حسين عليه
السّلام به