فرستادن حرّ بن يزيد رياحى فرزند خود را به جنگ لشگر كفرآئين و شهادت
آن نوجوان (1)
در مقتل ابو مخنف آمده :
پس از
آنكه صف مبارزان آراسته شد جناب حرّ از امام عليه السّلام اذن جهاد گرفت و حضرت به او رخصت فرمود وى پس از
اخذ اذن رو كرد به فرزندش على فرمود :
يا
بنىّ احمل على القوم الظالمين نور ديده جانت را نثار امام خود كن و براين قوم حمله
ببر .
على بن حرّ :
انگشت
قبول برديده نهاد و نيزه خطّى به چنگ درآورد
ركاب به مركب زد رو به لشگر دشمن تاخت، حرّ تماشاى جنگ فرزند مىكرد، ديد آن نوجوان
مانند شير غرّان به آن روباهصفتان حمله كرد گاه به
ميمنه و زمانى به ميسره خود را مىزد بهرطرف كه رو مىكرد همچون باد خزان برگ درخت
عمر آن پستفطرتان را مىريخت در آن عرصه گيرودار آن
دلاور لا نيزه بيست و چهار مبارز
نامى را به جهنّم فرستاد، ديگر كسى جرئت مبارزه با او را نكرد آن دلير شجاع در ميدان
همچنان جولان مىكرد و مبارز مىطلبيد هركدام از آن ناپاكان كه به ميدانش مىآمدند
و مقابلش مىشدند بىدرنگ با نوك نيزه او را از زمين مىربود و بزمين مىزد بطوريكه
استخوانهايش همچون طوطيا نرم مىگشت .
ابو مخنف نوشته :
آن
شير بيشه شجاعت هفتاد تن از آن خدانشناسان را به خاك مذلّت انداخت و وقتى ميدان بسته
شد و كسى جرئت مقابل شدن با او را نداشت برگشت محضر مبارك امام عرض كرد سرور و آقاى
من از ما راضى شديد؟
امام عليه السّلام فرمودند : خدا از شما راضى است سپس حضرت دست به دعا برداشته و بدرگاه الهى عرضه
داشت : اللّهم انى اسئلك
ان ترضى عنهما فانّى راض عنهما .
خدايا از اين پدر و پسر خشنود باش كه من از ايشان راضيم .