بستند، ميمنه و ميسره را آراستند از آنطرف لشگر عمر بن سعد وقتى دست از
مقاتله كشيدند چندان مكث
نكردند بلكه فقط به مقدارى كه مراكب خود را سيراب كرده زره و سلاح خود را تصفيه و تسويه
نموده و رفع خستگى و تشنگى كنند تأمل كرده سپس براى بار دوم صفوف خود را آراستند و
مانند سيل كه از كوهسارى جارى شود بطرف خيمههاى امام عليه السّلام حركت كردند و دوباره
شروع به تيراندازى كردند .
مرحوم صدوق در امالى مىنويسد :
امام عليه السّلام در آن روز پنجاه و
هفت سال از سنّ مباركش گذشته بود،
حضرت در آن حال غير قابل توصيف محاسن مبارك را بدست گرفته بود
و مىفرمود :
غضب اللّه على اليهود حين قالوا عزيز ابن اللّه و اشتدّ غضب اللّه على
النّصارى حين قالوا المسيح بن اللّه و اشتدّ غضبه على هذه العصابة الذين يريدون قتل
ابن نبيّهم .
حاصل كلام آنكه :
چندين مرتبه
غضب خدا برخلايق شديد شد :
يك مرتبه وقتى بود كه يهود عزيز را پسر خدا
خواندند و دفعه ديگر زمانى بود كه نصارى مسيح را فرزند خدا دانستند و امروز هم غضب
خدا شديد شد كه اين قوم اراده كشتن و بخون آغشتن پسر پيغمبر خود
را كردند
مرحوم شيخ در ارشاد مىنويسد :
در همين حال ناپاكى از بنى تميم كه او را عبد اللّه بن خوزه مىگفتند
از لشگر عمر سعد جدا شد و بطرف خيام امام عليه السّلام حركت كرد از عقب سر سپاه عمر
براو بانگ زده و گفتند : اى اجل برگشته
به كجا مىروى آيا به شجاعت خود مىنازى كه اين گونه متهوّرانه
جلو مىروى؟ ! مادرت به عزايت
بنشيند