responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 41

جهت خوشنودى معاويه و يزيد دنياى دنى را بربهشت باقى اختيار نمودند و گفتند : على بن ابيطالب از عراق لشگر به شام كشيد و مردان ما را بكشت و ولايات را خراب نمود نبايد كه فرزندان او ما را خلافت كنند مراد ما آن است كه يزيد خليفه باشد و براين اتّفاق كرده‌ايم و همگان رضا داده، اگر جان‌هاى ما در اين كار بخواهد شد باك نخواهيم داشت .

معاويه از سخن ايشان خوشدل شد و باز نشست و حاجب خويش را گفت جمله مردمان را درآر، حاجب مردمان را بخواند، خلق بسيار در سراى معاويه در آمدند چنانچه سراى پر شد .

معاويه گفت : اى مردمان شما دانسته‌ايد كه عاقبت كار دنيا زوال است و سرانجام عمر آدمى فناء است امروز مرا براين صفت مى‌بينيد و مرا نفسى چند بيش نمانده است و دل به حال شما نگران دارم كسى را كه مى‌خواهيد بگوئيد تا خليفه گردانم و عهده كار برگردن او نهم .

جمله مردمان به آواز بلند گفتند : ما را بريزيد هيچ مزيدى نيست و جز او را نخواهيم چون معاويه سخن ايشان در شيوه مبالغه بشنيد ضحّاك را گفت با يزيد بيعت كن ضحاك بيعت كرد و برعقب او مسلم بن عقبه بيعت كرد، پس مردمان مى‌آمدند و با يزيد بيعت مى‌كردند تا جمله بيعت كردند و بيرون شدند، پس معاويه يزيد را فرمود كه جامه خلافت بپوش يزيد جامه خلافت پوشيد و دستار معاويه برسر نهاد و دراعه او پوشيد و انگشترى او در انگشت كرد و پيراهن عثمان كه او را در آن كشته بودند و به خون آلوده بود برروى دراعه پدر پوشيد و شمشير پدر حمايل كرد و بيرون آمد و به مسجد رفت و برمنبر شد و خطبه بگفت تا وقت زوال از منبر فرود نيامد، هرنوع سخنها مى‌گفت باقى مردمان شام كه حاضر بودند با او بيعت كردند، بوقت زوال از منبر فرود آمد و برسر بالين پدر شد او را ديد در حالت مرگ برخود مى‌پيچيد و هيچ عقل نداشت چون پاره‌اى از شب‌

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 41
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست