responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 40

ضحّاك گفت : كلمه‌اى برروى امير عرضه مى‌دارم، مردمان چون امير را رنجور ديده‌اند دلتنگ شده‌اند و مشوش خاطر گشته و نزديك است كه اختلافى پديد آيد چون امير بحمد اللّه هنوز در حيات است از اين نوع ظاهر مى‌شود اگر حادثه باشد چگونه خواهد بود، پس مسلم بن عقبه گفت : يا امير مردمان را همه دل بريزيد قرار گرفته است و همگان او را مى‌خواهند و امير را در كار يزيد دلتنگى تمام بود و امروز رنجور است نتوان دانست كه حال چون باشد مصلحت آن است كه پيش از آنكه رنجورى بيش گردد و آن وقت سخن نتوانى گفت با يزيد بيعت كنى و كار او را به اتمام برسانى .

معاويه گفت : راست مى‌گوئى اى مسلم مرا هميشه آرزو در دل بود كه يزيد بعد از من خليفه باشد كاشكى خلافت تا روز قيامت در خاندان من باقى ميماند و فرزندان ابو تراب را برفرزندان من زوردستى نبودى و لكن امروز چهارشنبه است اگر آن باشد و هركارى كه روز چهارشنبه كنند عاقبت آن محمود نباشد تا فردا توقف كنيد شايد فردا قوّتى يابم و اين كار تمام كنم .

ضحّاك و مسلم گفتند : مردمان جمع شده‌اند و بردر سراى امير ايستاده و باز نمى‌گردند تا با يزيد بيعت نكنى .

معاويه گفت : جماعتى كه بردر سرايند ايشان را دستورى دهيد تا درآيند .

ضحّاك و مسلم بيرون آمدند و از معارف مهتران شام هفتاد مرد اختيار كردند و پيش معاويه آوردند، چون درآمدند سلام گفتند، معاويه به آواز ضعيف جواب ايشان بداد و گفت : اى اهل شام از من خوشنود هستيد؟

جمله گفتند : راضى هستيم و زياده از رضا شكوها داريم و در حق ما بلكه در حق عموم مردم شام شفقتها فرمودى و احسانهاى كامل كردى و لطفها و انعام‌ها بجاى آوردى از اين نوع مدح‌ها گفتند و امير المؤمنين على عليه السّلام را دشنام‌ها دادند و خاك خذلان برفرق و دهان خود ريختند و نفس رسول خدا را ناسزا گفتند و به‌

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 40
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست