ضحّاك گفت : كلمهاى برروى
امير عرضه مىدارم، مردمان چون امير
را رنجور ديدهاند دلتنگ شدهاند و مشوش خاطر گشته و
نزديك است كه اختلافى پديد آيد چون امير بحمد اللّه هنوز در حيات است از اين نوع ظاهر مىشود اگر حادثه باشد چگونه خواهد بود، پس مسلم
بن عقبه گفت : يا امير مردمان را همه دل بريزيد قرار گرفته است و همگان او را مىخواهند و امير را در كار يزيد دلتنگى تمام بود و
امروز رنجور است نتوان دانست كه حال چون باشد
مصلحت آن است كه پيش از
آنكه رنجورى بيش گردد و
آن وقت سخن نتوانى گفت با
يزيد بيعت كنى و كار او را به اتمام برسانى .
معاويه گفت : راست مىگوئى
اى مسلم مرا هميشه آرزو در دل بود كه يزيد بعد از من خليفه باشد كاشكى خلافت تا روز
قيامت در خاندان من باقى ميماند و فرزندان ابو تراب را برفرزندان من زوردستى نبودى
و لكن امروز چهارشنبه است اگر آن باشد و هركارى كه روز چهارشنبه كنند عاقبت آن محمود نباشد تا فردا توقف كنيد شايد فردا قوّتى يابم و
اين كار تمام كنم .
ضحّاك و مسلم گفتند : مردمان جمع شدهاند
و بردر سراى امير ايستاده و باز نمىگردند تا با يزيد بيعت نكنى .
معاويه گفت : جماعتى كه بردر
سرايند ايشان را دستورى دهيد تا درآيند .
ضحّاك و مسلم بيرون آمدند و از معارف مهتران شام هفتاد مرد اختيار كردند
و پيش معاويه آوردند، چون درآمدند
سلام گفتند، معاويه به آواز ضعيف جواب ايشان بداد و گفت : اى اهل شام از من خوشنود هستيد؟
جمله گفتند : راضى هستيم و
زياده از رضا شكوها داريم و در حق ما بلكه در حق عموم مردم شام شفقتها فرمودى و احسانهاى
كامل كردى و لطفها و انعامها بجاى آوردى از اين نوع مدحها گفتند و
امير المؤمنين على عليه السّلام را دشنامها دادند و خاك خذلان برفرق و دهان خود ريختند
و نفس رسول خدا را ناسزا گفتند و
به