نام کتاب : تاريخ سياسى صدر اسلام نویسنده : سليم بن قيس الهلالي جلد : 1 صفحه : 213
سوگند تو اين دو و پدر و مادرشان را بسيار اندك مىشناسى، بلكه به
خدا سوگند اى معاويه اين دو از من بهتر و پدرشان از پدرم بهتر و مادرشان از مادرم
بهتر، تو آنچه را كه من از رسول خدا شنيدهام نمىدانى كه در باره اين دو و پدر و
مادرشان مىفرمود و من آن سخنان را خوب به خاطر سپردم و به ديگران نقل كردم.
معاويه گفت: بگو بدانم چه شنيدهاى! به خدا سوگند كه دروغ گو و متهم به دروغ هم
نيستى.
گفتم: آنچه من از رسول خدا شنيدهام به مراتب بزرگتر از آن چيزى است
كه در ذهن تو است. گفت: اگر از كوه احد و حرا هم بزرگتر باشد برايم مهم نيست، چرا
كه خداوند سرور شما را كشت و جمعتان را پراكنده ساخت و خلافت به دست اهلش افتاد و
در جايش قرار گرفت، آنچه شنيدهاى براى ما بگو و آنچه را شما مىگوييد و ادّعا
مىكنيد براى ما اهميتى ندارد.
گفتم: از رسول خدا در باره اين آيه پرسيده شد: «و ما آن خوابى را كه به تو
نمايانديم و آن درخت نفرين شده در قرآن را فقط براى آزمودن مردم قرار داديم»[1] شنيدم كه حضرتش در پاسخ فرمود: «من دوازده نفر از پيشوايان
گمراهى و تباهى را در خواب ديدم كه بر منبرم بالا و پائين مىروند و امتم را به
ارتجاع مىكشانند، در ميان آنان دو نفر از دو شاخه گونهگون قريشاند از شاخه تيم
و عدى و سه نفر از بنى اميه و هفت نفر از بچههاى حكم بن ابى العاص» و شنيدم كه
مىفرمود: «همانا هر گاه تعداد فرزندان ابو العاص به سى تن رسيد كتاب خدا را به
بازى گيرند و بندگان خدا را به خوارى و مال خداوند را به تاراج برند». اى معاويه!
در حالى كه رسول خدا بر منبر بود و من، عمر بن ابى سلمه، اسامة بن زيد، سعد بن ابى
وقاص، سلمان فارسى، ابو ذر، مقداد و زبير بن عوام روبرويش نشسته بوديم، شنيدم كه
حضرتش مىفرمود: «آيا من سزاوارتر به مؤمنان از خودشان نيستم؟» گفتيم: آرى! اى رسول
خدا. فرمود: «آيا زنانم مادران مؤمنان نيستند؟» گفتيم: آرى! اى رسول خدا. فرمود: