responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 98

توست و عزّت ياران توست و نيز خوارى دشمنانت و ذلّت مخالفانت.

معاويه پاسخ داد: درست است، اى عمرو آنچه تو را به خود مشغول داشته همان است كه مرا. و اين بدان سبب بود كه عمرو با معاويه شرط كرده بود كه در صورتى همراه او به جنگ على (ع) رود كه تا زنده است حكومت مصر از آن او باشد. معاويه روى به اصحاب خود كرد و گفت:

اين بدان معنى است عمرو بن عاص چنين گمانى دارد و خيالش جامه واقع خواهد پوشيد.

گفتند: نمى‌دانيم شايد ابو عبد اللّه- يعنى عمرو- راست بگويد. عمرو گفت: من كه ابو عبد اللّه ام معتقدم كه بهترين گمانها، گمانى است كه به يقين همانند باشد.

آن‌گاه معاويه زبان به سخن گشود و پس از حمد و ثناى خداوند گفت:

اما بعد، ديديد كه خداوند در اين نبرد در حق شما چه نيكوييها كرد و چسان شما را بر دشمنتان پيروز گردانيد. آنها آمده بودند كه شما را از بيخ بر كنند و در پيروزى خويش هيچ ترديد نداشتند. مى‌خواستند شهرتان را در حيطه تصرف خود در آورند و شما را در چنگال خويش اسير كنند.

خداوند كينه آنها از شما دور داشت، آن سان كه هيچ به دست نياوردند. و خدا به هنگام نبرد مؤمنان را كفايت كرد و رنج و زحمت آنان از سر شما ببرد. شما طلب كرديد كه كسانى ميان ما داورى كنند و خداوند داورى را به سود شما به پايان رسانيد و ميان ما اتحاد كلمه پديد آورد و ما را هر چه بيشتر با هم آشتى داد. ولى ميان آنها اختلاف و دشمنى افكند و جمعشان از هم بپراكند و بر يكديگر اتهام كفر زدند و خون هم ريختند. اميدم اين است كه ما را در اين كار پيروز دارد. چنان ديدم كه آهنگ نبرد مصر كنم، شما را در اين كار چه رأيى است؟

عمرو گفت: تو را از آنچه پرسيدى خبر دادم و نظر و رأى من همان بود كه شنيدى. معاويه از ديگران پرسيد: شما چه مى‌گوييد؟ گفتند: همان كه عمرو مى‌گويد. معاويه گفت: عمرو گفت كه عزم و آهنگ چنين كارى دارد و نگفت كه تا اين مهم بر آيد ما را چه بايد كرد. عمرو گفت: اكنون اشارت خواهم كرد كه چه بايد كرد. بايد لشكرى گران با فرماندهى قاطع كارها كه امين و مورد اعتماد تو باشد بر سرشان روان دارى. اين لشكر به مصر رود و به مصر داخل گردد. يقينا كسانى كه در آنجايند و همرأى ما، به يارى او و بر ضد دشمنان ما قدم در راه نهند و بر او گرد آيند. اميدم آن است كه خدايت در اين پيكار پيروزى دهد.

معاويه گفت: آيا جز اين هم تو را رأيى و نظرى هست كه پيش از فرستادن لشكر چنان كنيم؟

عمرو گفت: چيزى جز اين نمى‌دانم. معاويه گفت: ولى رأى من ديگر است. من بر آنم كه با پيروان خود و هم با دشمنان خود باب مكاتبه بگشاييم. و بدين گونه عمل كنيم كه:

پيروانمان را به پايدارى فراخوانيم و اميدشان دهيم كه به زودى خواهيم آمد و دشمنانمان را نخست به صلح دعوت كنيم و وعده دهيم كه چون بياييم پاس خدمتشان خواهيم داشت و در عين حال از جنگ بيمناكشان سازيم. اگر بدون پيكار با ما مصالحه كردند، ديگر جنگى‌

نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 98
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست