responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 45

فاجر است مگر آنكه به حق بخرد و به حق بفروشد. همين و بس. پس از چند روز باز به بازار مى‌آمد و همان سخن بازمى‌گفت. هر وقت كه به بازار مى‌آمد بازاريان مى‌گفتند: مرد شكنبه [77] آمد و اين اشارت به شكم او بود. روزى گفت: وقتى به بازار مى‌آيم مى‌گويند «مرد شكنبه آمد» مقصودشان چيست؟ گفتند: يعنى آن مرد شكم بزرگ آمد. على (ع) گفت:

پايينش طعام است و بالايش علم.

حارث [78] گويد: على (ع) به بازار آمد و گفت: اى جماعت قصابان هر كه در گوشت بدمد [79] از ما نيست. مردى كه به او پشت كرده بود گفت: هرگز، قسم به كسى كه پس هفت پرده است. على (ع) بر پشت او زد و گفت: اى گوشت‌فروش كيست كه در پس هفت پرده است؟ مرد گفت: يا امير المؤمنين، آفريدگار جهان. على (ع) گفت: خطا كردى، مادرت در عزايت زارى كند. ميان خدا و آفريدگانش هيچ پرده‌اى نيست. زيرا هر جا كه باشند خدا با آنهاست. مرد گفت: يا امير المؤمنين اكنون كفّاره سخنى كه من گفتم چيست؟ گفت: اينكه بدانى كه در هر جا كه باشى خدا با توست. مرد گفت: آيا مسكينان را طعام بدهم؟ على (ع) گفت نه كفاره ندارد مثل اين است كه به غير نام اللّه قسم خورده‌اى.

نعمان بن سعد [80] گويد: على (ع) به بازار مى‌رفت و تازيانه خود به دست مى‌گرفت و مى‌گفت: بار خدايا به تو پناه مى‌برم از فسق و فجور و شر اين بازار.

يحيى بن صالح از ثقات اصحاب او روايت كرده كه على (ع) در نامه‌اى چنين نوشت:

از بنده خدا على امير المؤمنين به عوسجة بن شدّاد: سلام بر تو.

اما بعد، بندگان نادان دلشان به آزمندى آرام گيرد و به مكر و خدعه مايل شود و مغلوب آرزوها گردد. در شگفتم از تو به سبب آن كنيز كه دستور خريدنش را از مالكش به تو دادم و مرا آگاه نكردى كه هنگامى كه او را خريده‌اى شوى دارد. چون نزد من آمد و از او پرسيدم او را با خادم خود مثعب نزد تو فرستادم. آن كس را كه كنيز را از او خريده‌اى و نيز شوى آن كنيز را بخواه. و اگر راضى شود، آن كابين كه داده است به او بازپس ده و زن از قيد زوجيت او رها كن و اگر آن مرد نپذيرفت، بهايى كه داده‌اى بستان و كنيز را به فروشنده‌اش باز ده. و السلام.

و در سال 39 چنين نامه‌اى هم به عبيد اللّه بن ابى رافع [81] نوشته است.

عاصم بن ضمره [82] گويد: على (ع) بيت المال را ميان مردم تقسيم كرد و همه را يكسان داد.

ابو بكر بن عباس از قدم ضبّى [83] روايت كند كه على (ع) كس فرستاد تا لبيد بن عطارد تميمى را نزد او بياورد، در راه كه مى‌آمد به يكى از منازل بنى اسد رسيد، نعيم بن دجاجه آنجا بود.

نعيم برخاست و لبيد را آزاد كرد. پس نزد على (ع) آمدند و گفتند كه ما لبيد را دستگير كرديم و بياورديم، در راه بر نعيم بن دجاجه گذشتيم او بندى را برهانيد.- و نعيم از افراد «شرطه الخميس [84]» بود. على (ع) فرمان داد نعيم را حاضر آوردند و سخت بزدند. چون او را بازمى‌گردانيدند-

نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 45
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست