responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 158

عمرو بن عاص گفت: من بر آنم كه لشكر را پيش برانيم تا به قلمرو او درآييم در سرزمين جزيره، اين كار سپاه تو را نيرومندتر و دشمن تو را خوارتر خواهد كرد.

معاويه گفت: مى‌دانم كه چه مى‌گويى، ولى مردم را تاب و توان آن نيست. عمرو بن عاص گفت: جزيره سرزمينى است ارجمند.

معاويه گفت: ولى مردم سعيشان اين است به جايگاهى كه زين پيش در آنجا بوده‌اند- يعنى صفين- برسند.

دو سه روز همچنان در گفتگو بودند تا جاسوسان برسيدند و خبر آوردند كه ياران على (ع) به خلاف او برخاسته‌اند و گروهى از او جدا شده‌اند و موضوع حكميت را امرى منكر مى‌شمارند. و على (ع) اكنون روى به آنها نهاده است. از انصراف على (ع) و آن اختلاف كه به ميان ياران او افتاده بود، مردم شام بسى شادمان شدند.

معاويه همچنان لشكرگاه خويش بر پاى مى‌داشت و چشم به راه اقدام على (ع) و يارانش بود كه آيا طلايه‌داران سپاهش از دور هويدا مى‌شوند، يا نه؟

زمانى نگذشت كه براى معاويه خبر آوردند كه على (ع) آن خوارج را كشته است و پس از قتل آنها مى‌خواهد مردم را به سوى او در حركت آورد ولى مردم همچنان از او مهلت مى‌خواهند و با او مخالفت مى‌ورزند. معاويه از اين خبر هم شادمان شد و مردمى كه گردش را گرفته بودند شاد شدند.

عبد الرحمن بن مسعدة الفزارى [34] گويد: نامه عمارة بن عقبة بن ابى معيط [35] از كوفه آمد و ما به معاويه در لشكرگاه بوديم و همه ترسان و لرزان كه نكند على از آن جماعت كه بر او خروج كرده بودند، فارغ شود و به سوى ما آيد. با خود مى‌گفتيم كه اگر على آمد، بهترين جايى كه با او روياروى مى‌شويم همان جايى است كه در سال پيش با او پيكار كرديم (يعنى صفين) در نامه عماره چنين آمده بود:

«اما بعد، شمارى از قاريان قرآن و زهّاد ياران على بر او خروج كرده‌اند، على نيز لشكر بر سرشان برده و آنها را كشته است. اكنون لشكرش و اهل شهرش بر او شوريده‌اند و ميانشان دشمنى افتاده و سخت پراكنده شده‌اند. دوست داشتم كه تو را خبر دهم تا سپاس خداى به جاى آورى. و السلام.»

معاويه نامه را براى من و برادر خود و ابو اعور سلمى خواند. سپس به برادر خود عتبه و برادر عماره، وليد بن عقبه نگريست و وليد را گفت: برادرت راضى شده كه براى ما جاسوسى كند.

وليد خنديد و گفت: در اين كار هم سودى است.

شنيدم كه وليد بن عقبه درباره برادرش عمارة بن عقبة بن ابى معيط سروده است، و او را تحريض مى‌كند:

فان يك ظنّى بابن امّى صادقا

 

 

اگر گمان من درباره برادرم عماره صادق باشد

نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 158
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست