و بتكلف در آن شروع نموده تا بممارست متواتر و فرسودگى در آن با آن
كار الفت گيرد و بعد از الفت تمام بسهولت بىرويت از او صادر شود تا خلقى ميشود او
را
و قدماء را خلاف بوده است اندر آنكه خلق از خواص نفس حيوانى است يا
نفس ناطقه را در استلزام او مشاركتى است و همچنين خلاف كردهاند در آنكه خلق هر
شخصى او را طبيعى بود يعنى ممتنع الزوال مانند حرارت آتش يا غيرطبيعى قومى
گفتهاند كه بعضى اخلاق طبيعى باشد و برخى باسباب ديگر حادث شود و بممارست مانند
آن راسخ گردد و گروهى گفتهاند كه همه اخلاق طبيعى باشد و انتقال از آن ناممكن و
جماعتى گفتهاند كه هيچ خلق نه طبيعى است و نه مخالف طبيعت بلكه مردم را چنان
آفريدهاند كه هر خلق كه ميخواهد ميگيرد بآسانى يا بدشوارى آنچه از آن موافق اقتضاى
مزاج بود چنانكه در مثالهاى مذكور ياد كرديم بآسانى و آنچه برخلاف آن بود بدشوارى
و سبب هر خلقى كه بر طبيعت صنفى از اصناف مردم غالب ميشود در ابتدا ارادتى بوده
باشد و بمداومت و ممارست ملكه گشته و از اين سه، مذهب حق مذهب اخير است چه بعيان
مشاهده مىافتد كه كودكان و جوانان بپرورش و مجالست كسانى كه بخلقى موسومند يا
بملابست و ملازمت افعال ايشان آن خلق را فراميگيرد هرچند پيشتر بخلقى ديگر موسوم
بودهاند.
و مذهب اول و دوم مؤدى است با بطال قوت تميز و رويت و رفض انواع
تأديب و سياست و بطلان شرايع و ديانات و اهمال نوع انسان از تعليم و تربيت تا
هركسى بحسب اقتضاى طبيعت خود ميرود و مفضى ميشود برفع نظام و تعذر بقاى نوع و كذب
و شناعت اين قضيه بس ظاهر است.
و از ارباب مذهب اول جمعى از حكما كه معروفند بر واقيان گفتند