است; به اين
بيان كه آن
صورتى از شىء
كه وارد ذهن
مى شود، از
ماده عارى
است، اما صورت
دارد و اين
صورت در قوه
واهمه و
متخيله حفظ مى
شود و وقتى كه
وارد قوه
عاقله مى شود
از اين صورت
نيز پاك شده و
به صورت
مُدرَك عقلى
صرف در مى آيد
كه در كمال
بساطت است.
نكته:
الفاظ، به
صورت اسم، فعل
و يا حرف وجود
دارد كه هر يك
از اين معانى
ويژگى هاى خاص
خود را دارد.
نيز ر.ك:
معانى اسما;
معانى افعال;
معانى حروف.
نائينى،
محمد حسين،
فوائد
الاصول، ج 1، 2،
ص 35.
فاضل
لنكرانى،
محمد، مباحث
اصولى، ص 173.
شيرازى،
محمد،
الاصول، ج 1، ص
(21-18).
آذرى قمى،
احمد، تحقيق
الاصول
المفيدة فى اصول
الفقه، ص 57 و 74.
معانى
امر
ر.ك: معانى
صيغه امر;
معانى ماده
امر.
معانى
ايجادى
ر.ك: معناى
ايجادى
معانى حرفى
ر.ك: معناى
حرفى
معانى
حروف
بحث از
كيفيت وضع
حروف
حروف مانند
اسما براى
معانى
متفاوتى وضع
شده است «مِن»
براى
ابتدائيت،
«على» براى
استعلا و... اما
درباره
چگونگى و
انواع وضع
آنها اختلاف
است:
1. مشهور
ميان علماى
اصول و اديبان
آن است كه در حروف
«وضع عام و
موضوع له خاص»
است; يعنى
واضع در مقام
وضع، معناى
كلى و عامى را
تصور كرده و
لفظ را براى
افراد و
مصاديق آن
معنا وضع كرده
است; براى
مثال، در كلمه
«من» واضع
معناى كلى
«الابتدا» را
تصور نموده و
سپس لفظ را
براى مصاديق و
افراد اين
مفهوم وضع
كرده است;
2. ديدگاه
مرحوم «آخوند
خراسانى» اين
است كه وضع
حروف، از نوع
«وضع عام و
موضوع له عام
«است و بلكه
بالاتر»،
مستعمل فيه»
آنها نيز عام
است; يعنى
واضع هنگام
وضع لفظ «مِن»
معناى كلى» الابتدا
را در نظر
گرفته و لفظ
را براى همين
مفهوم كلى وضع
نموده و در
مقام استعمال
نيز در همين
معنا استعمال
كرده است;
همان طور كه
در وضع اسما،
اين كار را
انجام داده
است; اما مقام
استعمال حروف
و اسما با هم
تفاوت دارد;
معناى حرفى در
مقام عدم
استقلال و تبعيت
معنا استعمال
مى شود، ولى
اسما در مقام
استقلال ذاتى
معنا استعمال
مى شود، و اين
دو مقام بر
حسب آن چه
واضع مشخص
كرده است،
تبيين مى شود;
به بيان ديگر،
مرحوم
«آخوند»، فارق
ميان اسما و
حروف را مربوط
به نحوه لحاظ
مى داند; به
اين معنا كه
در اسما لحاظ
استقلالى و در
حروف لحاظ آلى
(حالت و صفت
بودن براى
غير) در نظر
گرفته شده
است;[1]
3. مرحوم
«محقق نايينى»
معتقد است
معانى حرفى و
اسمى تباين
ذاتى دارند، و
هر گونه
ارتباطى را
ميان معانى
حرفى و اسمى
منتفى مى
داند، بلكه
معانى اسمى را
در زمره معانى
اخطارى، و
معانى حرفى را
در زمره معانى
ايجادى مى
داند;[2]
4. مرحوم
«محقق
اصفهانى»
معتقد است
ميان معناى حروف
و اسما تباين
وجود دارد; به
اين بيان كه
وجودات و
واقعيات چهار
قسم است: وجود
واجب الوجود
جل جلاله;
وجود جواهر;
وجود اعراض و
چهارمى هم يك
واقعيت است كه
از نظر حقيقت،
به غير متقوم است
و مفهومى نيست
كه بتوان آن
را به طور
مستقل ملاحظه
كرد. وى اسم آن
را وجود رابط
مى گذارد و
آن، وجودى است
كه واقعيت آن،
عين ربط و
ارتباط است و
ربط و نسبت هم
يك معناى نسبى
و اضافى دارد
كه به دو شىء و
دو واقعيت
متقوم است. وى
معتقد است
واضع، حروف را
براى مصاديق
ربط و نسبت
هاى خارجى كه
واقعيت آنها
قابل انكار
نيست وضع كرده
است; براى
مثال، كلمه
«مِن» را براى
ابتداهاى
خارجى وضع
نموده، مثل
ابتداى خارجى
بين سير و
بصره در جمله
«سرت من
البصرة» كه يك
رابطه اضافى
بين سير و بصره
است[3]
نكته اول:
برخى از
اصولى ها
معتقدند حروف
براى هيچ معنايى
وضع نشده و
حكم علامت را
دارد، همانند
علايم اعراب
در جمله هاى
عربى; براى
مثال، كلمه
«مِن» در جمله
«سرت من النجف»
هيچ گونه
معنايى ندارد
و فقط علامت و
نشانه خصوصيت
موجود در
مدخولش است.
نكته دوم:
برخى
معتقدند حروف
داراى اقسام
متفاوتى است و
در زير عنوان
واحدى جمع نمى
شود; به اين
بيان كه:
1. برخى
از حروف حاكى
از نسب و
حالات، و قائم
به غير بوده و
استقلال
ندارند;
2. برخى
از حروف،
همانند ليت،
لعل و... ايجادى
و انشايى بوده
و جنبه حكايت
ندارند;
3. برخى
از حروف،
همانند حروف
استيناف و
عطف، علامت
براى ربط كلام
مى باشند،
4. برخى
از حروف،
معناى اسمى
دارند، مانند
كاف تشبيه كه
به معناى مثل
است[4]