معامله به
معناى اعم، هر
آن چيزى است
كه در آن قصد
قربت معتبر نباشد،
چه معامله به
معناى اخص
باشد و چه غير آن،
مثل: تطهير
لباس از نجاست.
نيز ر.ك:
معامله (اخص).
مكارم
شيرازى،
ناصر، انوار
الاصول، ج 1، ص
(606-605).
خويى،
ابوالقاسم،
محاضرات فى
اصول الفقه، ج
5، ص 7.
معانى
اخطارى
ر.ك: معناى
اخطارى
معانى
استقلالى
ر.ك: معناى استقلالى
معانى
اسم
معانى
دلالت كننده
بر ذات يا
حَدَث يا
ارتباط بين آن
دو بدون
اقتران به
زمان
معانى
اسما، مقابل
معانى افعال و
حروف قرار داشته،
و بر ذات (زيد)
يا حدث (علم) و
يا ارتباط بين
ذات و حدث
(ضارب) بدون
اقتران به
زمان، دلالت مى
كند. در برخى
اسم ها، ماده
و هيئت داراى
يك وضع مى
باشد; يعنى هر
يك داراى وضع
مستقلى نيست،
مثل: زيد. اما
در برخى ديگر،
ماده و هيئت
هر يك داراى
وضع مستقل
بوده و معنايى
جدا از ديگرى
دارند، مثل:
ضارب.
نكته اول:
معانى
اسما، قابليت
دارد كه در يك
جمله تام، محكوم
به و يا محكوم
عليه قرار گيرد;
بر خلاف حروف
كه صلاحيت هيچ
يك را ندارد و
بر خلاف افعال
كه فقط محكوم
به قرار مى
گيرد.
نكته دوم:
اسما داراى
معناى اسمى مى
باشد مگر
آنهايى كه داراى
هيئت و ماده
است، كه در
اين گونه اسما
ماده داراى
معناى اسمى و
هيئت داراى
معناى حرفى
است.
رشاد،
محمد، اصول فقه،
ج 1، ص 51.
مكارم
شيرازى،
ناصر، انوار
الاصول، ج 1، ص 48.
عراقى،
ضياء الدين،
نهاية
الافكار، ج 1،
ص 125.
معانى اسمى
ر.ك: معناى
اسمى
معانى
اعم
معانى شامل
مصاديق صحيح و
فاسد يك عبادت
يا معامله
معناى اعم،
آن است كه در
برگيرنده
مصاديق صحيح و
فاسد از يك
عبادت يا
معامله مى
باشد; به بيان
ديگر، معناى
اعم، معنايى
است كه هم فرد
تام الاجزا
والشرايط از معاملات
يا عبادات را
در بر مى
گيرد، و هم
فرد فاقد بعضى
از اجزا و
شرايط را.
نيز ر.ك:
صحيح و اعم.
مظفر، محمد
رضا، اصول
الفقه، ج 1، ص 43.
خويى،
ابوالقاسم،
محاضرات فى
اصول الفقه، ج
1، ص 135.
آخوند
خراسانى،
محمد كاظم بن
حسين، كفاية
الاصول، ص 39.
عراقى،
ضياء الدين،
نهاية
الافكار، ج
2،1، ص 73.
معانى
افعال
بحث از
ماهيت معانى
افعال و تركيب
آنها از ماده
و هيئت
فعل، مركب
از ماده و
هيئت است، كه
ماده داراى معناى
اسمى و هيئت
داراى معناى
حرفى است;
براى مثال، در
جمله «تشتعل
النار» ماده
فعل (اشتعال)
معناى اسمى، و
هيئت فعل (تشتعل)
معناى نسبى و
ربطى دارد كه
از مصاديق معناى
حرفى به حساب
مى آيد.
ربطى كه
هيئت فعل بر
آن دلالت مى
كند، ربط ميان
مدلول ماده
(اشتعال) و
مدلول ديگر
كلام همانند
فاعل (النار)
است;
بنابراين،
معناى فعل، از
معناى اسمى و
معناى حرفى
تركيب مى
يابد. و اين
مطلب، درستى
اين سخن را كه:
«معانى الفاظ
يا به صورت
اسم و يا به
صورت حرف است»
تأييد مى كند.
نكته اول:
برخى هم چون
مرحوم
«نايينى»
معتقدند هيئت
فعل، بر نسبت
تامه دلالت مى
كند، كه عبارت
است از نسبت
تحققى ميان
حدث و فاعل،
اما برخى ديگر
مانند «شهيد
صدر» آن را
نسبت ناقصه دانسته
و نسبت تامه
را مربوط به
جمله مى دانند
نه فعل[1]
نكته دوم:
برخى از
اصوليون
دلالت فعل را
بر زمان به
وضع مى دانند،
اما بعضى
مانند مرحوم
«نايينى» دلالت
فعل را بر زمان،
لازمه عقلى
تحقق و صدور
حدث از فاعل
مى دانند نه
جزء مدلول
فعل[2]
مراد از
معانى الفاظ،
مفاهيمى است
كه الفاظ بر
آنها دلالت
دارد، و منظور
از معنا و
مفهوم نيز
همان
مُدرَكات كلى
عقل است كه
عقل آن را از حقايق
درك مى كند،
چه اين حقايق
در خارج داراى
مصداق باشد و
چه نباشد.
مُدَرك
عقلى، بسيط
بوده و از
ماده و حتى
صورت نيز مجرد