قدم در مهر او خم شد، عصاى مهر محكم شد
براى دشمنش تير و كمانى كردهام پيدا
عصى اينجا و عصيان را شفيع آنجاست مهر او
دو عالم گشتهام تا مهربانى كردهام پيدا
به خاك درگه آل نبى پىبردهام چون فيض
براى خود ز جنت آستانى كردهام پيدا
ازيشان وافى و صافى فقيهان را بود كافى
ازين دو بهر عقبا نردبانى كردهام پيدا
يا رب بريز شهد عبادت به كام ما
مارا ز ما مگير به وقت قيام ما
تكبير چون كنيم مجال سوى مده
در ديده بصيرت والامقام ما
ابليس را به بسمله بسمل كن و بريز
ز امّ الكتاب جام طهورى به كام ما
وقت ركوع مستى ما را زياده كن
در سجده ساز ذروه اعلى مقام ما
وقت قنوت ذرهاى از ما به ما ممان
خود گوى و خود شنو ز لب ما پيام ما
در لجه شهود شهادت غريق كن
از ما مگير مائى ما تا سلام ما
هستى زهر تمام خدايا تمامتر
شايد اگر تمام كنى ناتمام ما
فيض است و ذوق بندگى و عشق و معرفت
خالى مباد يكدم ازين شهد كام ما
بهل ذكر چشمان خونريز را
بمان فكر زلف دلاويز را
دل و جان به ياد خدا زنده دار
به حق خير كن اين دو ناچيز را
اگر مستيى آرزو باشدت
بكش ساغر عشق لبريز را
ز حق عشق حق روز و شب مىطلب
بزن در دل اين آتش تيز را
گذر كن ز شيرينلبان مجاز
به ياد آر فرهاد و پرويز را
به جد باش در طاعت شرع و عقل
مهل رسم تقوى و پرهيز را
مكدّر چو گردى بخوان شعر حق
حق تلخ شيرينىآميز را
به روز دلت غم چو زور آورد
بجو مطرب شادىانگيز را
به دل ميرسان دم بدم ياد مرگ
چو بر مركب آسيب مهميز را
چو در طاعت افسرده گردد تنت
به ياد آر عبّاد شبخيز را