قواعد: جمع قاعده استوَالْقَواعِدُمِنَ النِّساءِ اللَّاتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاًنور: 60. زنان باز نشسته كه رغبتى
بنكاح ندارندوَ
إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُالْقَواعِدَمِنَ الْبَيْتِبقره: 127.
آن در آيه جمع قاعده بمعنى پايههاست يعنى آنگاه كه ابراهيم پايههاى
كعبه را بالا مىبرد.
قعر:تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍمُنْقَعِرٍقمر: 20. گويند: «انقعرتالشّجرة» يعنى درخت از قعرش
(ريشهاش) كنده شد. منقعر يعنى از بيخ كنده شده يعنى: باد قوم عاد را ميكند، ساقط
ميكرد گوئى تنههاى از بيخ كنده شده نخل هستند اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده
است راغب منقعر را درختيكه در زمين ريشه دوانيده و بقعر آن رفته، ميداند.
قفل:أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍأَقْفالُهامحمد: 24. اقفال جمع قفل است بودن
قفل بر قلب كنايه از عدم تدبّر و تفكر است در مجمع فرموده: اين آيه ردّ بر كسانى
است كه گويند قرآن را جز با روايات نميشود تفسير كرد (زيرا كه خود قرآن امر بتدبّر
در آن ميكند) اين كلمه فقط يكبار در قرآن مجيد يافته است.
قفو: (بر
وزن فلس) در پى آمدن.
گويند: «قفااثره قفوا: تبعه» تقفية تابع كردن
و كسى را در پشت سر ديگرى قرار دادن است. اصل قفو از قفا (پشت گردن) استوَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى
الْكِتابَ وَقَفَّيْنامِنْ بَعْدِهِ
بِالرُّسُلِبقره:
87. بموسى كتاب داديم و از پى او پيامبرانى فرستاديم.
«عَلىآثارِهِمْ»دروَقَفَّيْناعَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى
ابْنِ مَرْيَمَمائده: 46. طريقهها و شريعتهاست.