ميوههاى آن باهل تناول نزديك است و در اختيار آنهاست.وَ ذُلِّلَتْقُطُوفُهاتَذْلِيلًاانسان: 14. ميوههاى آن رام و در
اختيار خورنده است.
قطمير: (بكسر قاف)وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْقِطْمِيرٍفاطر: 13. قطمير را پوست هسته خرما
شيار هسته، نقطه سفيد در پشت هسته پرده شكاف هسته و غيره گفتهاند و آن چنانكه
راغب گفته: مثلى است براى چيز بىقيمت يعنى آنانكه جز خدا ميخوانيد پوسته هسته خرمائى
مالك نيستند.
قعود:نشستن.وَ أَنَّا كُنَّانَقْعُدُمِنْهامَقاعِدَلِلسَّمْعِجنّ: 9. ما در مقاعد آسمان براى استراق سمع مىنشستيم.
بكوتاهى از كار نيز اطلاق ميشود مثلوَقَعَدَالَّذِينَ كَذَبُوا
اللَّهَ وَ رَسُولَهُتوبه: 90. آنكه بخدا و رسول دروغ گفتند كوتاهى كردندإِنَّكُمْ رَضِيتُمْبِالْقُعُودِأَوَّلَ مَرَّةٍتوبه: 83.
قعود: جمع قاعد نيز آمده است مثل سجود جمع ساجدالَّذِينَ يَذْكُرُونَ
اللَّهَ قِياماً وَقُعُوداًوَ عَلى جُنُوبِهِمْآل عمران: 191. قيام جمع قائم و قعود جمع قاعد است يعنى آنكه خدا را
در حال ايستاده و نشسته و خوابيده ياد ميكنند.
قعيد: صفت مشبهه و مفيد دوام است لذا طبرسى درإِذْ يَتَلَقَّى
الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِقَعِيدٌق: 17.
فرموده مراد از قعيد ملازمى است كه پيوسته هست نه قاعد ضدّ قائم و
اهل لغت آنرا حافظ گفتهاند.
مقعد: مصدر ميمى و اسم مكان هر دو آمده است مثلفَرِحَ الْمُخَلَّفُونَبِمَقْعَدِهِمْخِلافَ رَسُولِ اللَّهِتوبه: 81.
كه مصدر ميمى است و مثلفِيمَقْعَدِصِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍقمر: 55. كه اسم مكان ميباشد.
يعنى: در مجلس راستين نزد پادشاه توانا.
مقاعد: جمع مقعد استوَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَمَقاعِدَلِلْقِتالِآل عمران: 121. و چون از نزد
عائلهات خارج شدى براى مؤمنان