بقولى در كلام تقدير و تأخير است و تقدير «الّاللنّاس كافّة» است ولى در «المعنى» و
نيز زمخشرى آنرا از مصدر «أَرْسَلْناكَ»حال گرفته است يعنى ما تو را رسالت نداديم مگر رسالت جامعى براى
مردم.
در كشّاف گفته: هر كه كافّة را از «لِلنَّاسِ»حال بگيرد خطا كرده زيرا تقديم حال بر مجرور محال است مانند تقديم
مجرور بر حرف جارّ.
در تفسير برهان دو تا روايت هست كه آيه را دليل عموم رسالت آنحضرت
گرفته و «كَافَّةً»را حال از «لِلنَّاسِ»دانسته.
همچنين است روايات اهل سنّت، در الميزان گفته: تقديم حال بر ذى الحال مجرور را
نحاة بصره منع كرده و نحاة كوفه جايز ميدانند.
كفل:آنچه از استعمال قرآن بدست ميايد اين است كه كفالت راجع بر نفس و شخص
است نه بر مال يعنى ضمانت و عهدهدار بودن بانسان بعكس ضمانت كه عهدهدار بودن بر
مال است مثلإِذْ
يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْيَكْفُلُمَرْيَمَآل عمران: 44.
آنگاه كه تيرهاى قرعه را ميانداختند تا كدامشان كفالت مريم را بعهده
گيرد. ايضاهَلْ
أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍيَكْفُلُونَهُلَكُمْقصص: 12 و طه: 40.
كه هر دو در باره كفالت بر موسى عليه السّلام است.
كَفَّلَهازَكَرِيَّاآل عمران:
37. آنرا
در آيه مخفف و مشدّد خواندهاند ولى در قرآن مشدّد است و فاعل آن «اللّه» است يعنى خدا زكريّا را بمريم كفيل كرد. و اگر مخفّف باشد يعنى:
زكريّا كفالت مريم را بعهده گرفت.
در آيهوَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَأَكْفِلْنِيهاوَ عَزَّنِي فِي
الْخِطابِص:
23. اگر
اكفال بمعنى كفيل كردن باشد پس كفالت در مال نيز بكار رفته كه آن راجع به نعجه است
ولى گمان بيشتر آنست كه بمعنى تمليك و نصيب قرار دادن باشد چنانكه در «كفل» بكسر كاف در ذيل خواهد آمد. در اقرب الموارد اكفال را