فاء:حرف بيستم از الفباى عربى و حرف بيست و سوم از الفباى فارسى است در
حساب ابجد كنايه از عدد هشتاد است.
اهل لغت درباره آن معانى متعدّد گفتهاند از جمله:
1- ترتيب خواه ذكرى باشد يا معنوى. ذكرى آن است كه ترتيب فقط در ذكر
باشد و آن در واقع ذكر تفصيل بعد از اجمال است مثل:وَ نادى نُوحٌ
رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِيهود: 45.فَقالَ رَبِّ ...
تفصيلنادى ...و ترتيب فقط در ذكر است.
معنوى آنست كه يكى پس از ديگرى باشد مثلكانَ النَّاسُ
أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ ...بقره: 213. كه بعثت انبيا پس
از بودن ناس است.
فرق فاء با ثمّ آنست كه در ثمّ ترتيب و تراخى است و در فاء فقط
ترتيب.
2- سبب. و آن در صورتى است كه مابعدش علت ما قبل آن باشد نحوفَاخْرُجْ مِنْها
فَإِنَّكَ رَجِيمٌحجر: 34. طالبان تفصيل بكتب لغت رجوع كنند.
فؤاد:قلب.ما كَذَبَالْفُؤادُما رَأىنجم: 11. آنچه چشم ديد قلب تكذيب نكرد قلب را از آن فؤاد گويند كه در
آن توقّد و دلسوزى هست كه «فأد»
بمعنى بريان كردن آمده است بقولى علّت اين تسميه تأثر و تحوّل قلب
است كه «فأد»
در اصل بمعنى حركت و تحريك است.
(اقرب) راغب وجه اول را گفته و نيز قلب را بعلّت تقلّب و تحوّل آن قلب
گفتهاند.
جمع آن افئده استفَاجْعَلْأَفْئِدَةًمِنَ النَّاسِ
تَهْوِي إِلَيْهِمْابراهيم: 37.