عجيب: تعجّب آور. «أَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا
لَشَيْءٌعَجِيبٌ»هود: 72. «فَقالَالْكافِرُونَ هذا شَيْءٌعَجِيبٌ»ق: 2.
راغب گويد: بچيزيكه نظير آن معروف نيست گويند: عجيب. اين سخن در آيه
اول كاملا صادق است.
«إِنَّاسَمِعْنا قُرْآناًعَجَباً»جنّ: 1.
عجب در آيه مصدر است بمعنى عجيب گوئى مراد جنّ آن بود كه قرآن عجيبى
است و نظيرش معهود نميباشد عجب در آيات زير نيز بمعنى عجيب است: «أَمْحَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ
الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِناعَجَباً»كهف:
9.
«وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِعَجَباً»كهف: 63.
و چون مصدر است لذا در آيه اول جمع نيامده است چنانكه در «سمع» گفتهايم.
و شايد در معنى «ذاتعجب» باشد.
عَجز: (بر
وزن فلس) ناتوانى.
عجز عنه عجزا: ضعف عنه اى لم يقتدر عليه» «ياوَيْلَتى أَعَجَزْتُأَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ»مائده: 31.
در مفردات آمده: عجز انسان قسمت مؤخّر اوست، مؤخّر غير انسان نيز بآن
تشبيه شده «كَأَنَّهُمْأَعْجازُنَخْلٍ مُنْقَعِرٍ»قمر: 20. و اصل عجز تأخّر از شىء
و حصول در آخر آن است در تعارف اسم شده بقصور از چيزى و آن ضدّ قدرت است.
ما دانستيم كه هرگز خدا را عاجز نتوانيم كرد. «وَما أَنْتُمْبِمُعْجِزِينَ»يونس: 53. شما عاجز كننده خدا نيستيد و از اراده و فعل او جلوگيرى
نتوانيد كرد.
اعجاز (بفتح الف) ريشهها. مفرد آن عجز است چنانكه گذشت و آن دو بار
در قرآن هست يكى گذشت ديگرى آيه: «كَأَنَّهُمْأَعْجازُنَخْلٍ خاوِيَةٍ»حاقه: 7. و هر دو درباره عذاب قوم عاد است.
معاجزه: عاجز كردن. مسابقه نيز معنى شده كه طرفين در صدد عاجز كردن
يكديگراند «وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي