مثل «أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا
عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلىصِراطٍمُسْتَقِيمٍ»ملك: 22. و نحو «فَاهْدُوهُمْإِلىصِراطِالْجَحِيمِ»صافات: 23.
صراط را با صاد و سين خواندهاند و هر دو بيك معنى است. سرط در اصل
بمعنى بلعيدن است «سرطهسرطا:
ابتلعه» مجمع در علت تسميه راه بصراط فرموده كه: راه رهگذر را بلع
ميكند. در اقرب گويد: راه رونده در آن غايب ميشود مثل لقمه در شكم.
در خاتمه، قول مجمع كه آنرا راه آشكار وسيع گفته بواقع نزديكتر است
از قول راغب كه راه راست گفته زيرا در بيشتر آيات وصف مستقيم با صراط ذكر شده و
تأسيس از تأكيد بهتر است و اگر مثل صحاح و غيره مطلق طريق بگوئيم با سبيل و طريق
تقريبا مترادف ميشود و اصل عدم آنست.
صرع:بفتح و كسر (ص) بخاك انداختن. «صَرَعَهُصَرْعاً: طَرَحَهُ عَلَى الْأَرْضِ» رَجُلٌصَرِيعٌيعنى مرد بخاك انداخته شده.
قَوْمٌصَرْعَىيعنى گروه بخاك انداخته شده «فَتَرَىالْقَوْمَ فِيهاصَرْعىكَأَنَّهُمْ أَعْجازُ
نَخْلٍ خاوِيَةٍ»حاقة: 7. صرعى جمع صريع است يعنى: آنگروه را بخاك افتاده مىبينى
گوئى تنههاى نخل سقوط كردهاند.
در نهج البلاغه حكمت 408 فرموده:
«مَنْصَارَعَالْحَقَصَرَعَهُ».
هر كه با حق كشتى گيرد حق او را بخاك مياندازد اين كلمه در قرآن فقط
يكبار آمده است. صرع بمعنى جنون و حمله از همين است. كه شخص در اثر عدم تعادل
اعضاء بخاك ميافتد.
صرف:بر
گرداندن. خواه بر گرداندن مطلق باشد مثل «فَيُصِيبُبِهِ مَنْ يَشاءُ وَيَصْرِفُهُعَنْ مَنْ يَشاءُ»نور: 43. يا بر گرداندن از حالى بحالى «صَرَفَاللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ»توبه:
127.
«فَقَدْكَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَصَرْفاًوَ لا نَصْراً»فرقان: 19.
يعنى معبودهاى باطل در آنچه ميگفتيد تكذيبتان كردند نه قدرت بر
گرداندن (تكذيب بتان) را داريد و نه قدرت يارى