باطل، صدق، وجود ثابت و غيره گفته است. در مجمع ذيل آيه 7 از سوره
انفال گويد: حقّ آنست كه شىء در موقع خود واقع شود.
سخن مجمع عبارت اخراى قول راغب است پس معناى حقّ مطابقت و وقوع شىء
در محل خويش است و آن در تمام مصاديق قابل تطبيق است. مثلا در آيهوَ مِنْهُمْ مَنْحَقَّتْعَلَيْهِ الضَّلالَةُ ...نحل: 36 مراد آنست كه ضلالت در
موقع خود واقع شد و گمراهى مطابق وضع آنها گرديد و اگر بگوئيم ضلالت بر آنها حتمى
و ثابت شد باز درست است.
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَحُقَّتْانشقاق: 2 آنگاه كه آسمان بشكافد و
از پروردگار خويش فرمان برد و ثابت و حتمى است كه فرمان خواهد برد يعنى:
«حَقَّتِالسَّمَاءُ لِلطَّاعَةِ عَنْ
أَمْرِ رَبِّهَا» همچنين است آيه پنجم همان سوره.
لِيُحِقَالْحَقَوَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَانفال: 8، احقاق حق و ابطال باطل،
ثابت كردن حق و روشن كردن بطلان باطل است يعنى: تا خدا حق را اثبات و بطلان باطل
را آشكار نمايد.
وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِالْحَقِبقره: 61 اين تعبير در چند محل از
قرآن كريم آمده است و مفهوم ظاهرى آنست كه پيامبران را بنا حق ميكشتند و از آن بنظر
ميايد كه پيامبران را بحق ميتوان كشت يعنى صورتى هست كه در آن كشتن پيغمبر، حق
است.
نا گفته نماند: قيد «بِغَيْرِالْحَقِّ»مفهوم مخالف ندارد بلكه صفت قتل پيامبران است و مقصود آنست كه قتل
پيغمبر فقط ظلم و بنا حق است چنانكه در آيهوَ مَنْ يَدْعُ مَعَ
اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِمعنايش آنست كه ادّعاى شريك بر خدا
بىبرهان است نه اينكه ممكن است كسى در اين ادّعا با برهان باشد و امثال آن بسيار
است (از مجمع).