آخر، اخرى است (بر وزن كبرى) «وَلِيَ فِيها مَآرِبُأُخْرى» (طه:
18) و
جمع آنأُخَر (بر وزن صرد) است مثل «فَعِدَّةٌمِنْ أَيَّامٍأُخَرَ» (بقره:
184) اين
كلمه همواره وصف استعمال ميشود و در تمام مشتقات آن معناى اولى ملحوظ است.
أَخ:برادر. رفيق. مصاحب.
ريشه آن أخو با واو است. در اصل كسى را گويند كه با ديگرى در پدر و
مادر و يا در يكى از آندو شريك است، در مفردات برادر رضاعى را نيز از اصل معنى
شمرده است. در اقرب الموارد گويد: أخ كسى است كه تو و او را يك صلب يا يك شكم جمع
كند. عبارت اقرب الموارد ناقص است، زيرا ببرادر پدر و مادرى شامل نيست. مگر با
اولويّت. ناگفته نماند: استعمال اخ مانند اب و امّ و اخت بسيار وسيع است در مفردات
پس از ذكر معناى اصلى آن ميگويد: هر كه با ديگرى در قبيله يا در دين يا در صنعت يا
در معامله يا در مودّت و يا در غير اينها شريك باشد باو، اخ گفته ميشود در قرآن
مجيد، هم در معناى اصلى و هم در معناى مجازى هر دو بكار رفته است نظير «ثُمَّأَرْسَلْنا مُوسى وَأَخاهُهارُونَ بِآياتِنا»كه در معناى اصلى است. و مثل «وَإِلى عادٍأَخاهُمْهُوداً» (اعراف 65) «وَإِلى ثَمُودَأَخاهُمْصالِحاً» (اعراف: 73) «وَإِلى مَدْيَنَأَخاهُمْشُعَيْباً» (اعراف 85) و غير اينها كه سبب استعمال مشاركت در قبيله است، پيداست
كه هود و صالح و شعيب از قبيله عاد، ثمود و مدين بودند.
در آيه «إِذْقالَ لَهُمْأَخُوهُمْلُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ» (شعراء: 161) لوط عليه السّلام
برادر مردميكه بر آنان مبعوث شده بود، خوانده شده، معلوم است كه لوط از اهل بابل
است و با ابراهيم عليه السّلام بشام آمده بود، در اين آيه ممكن است بمناسبت همشهرى
بودن و يا بمناسبت دوست داشتن و غمخوار بودن اخ گفته شده است، و گويند در اثر زن
گرفتن از آنها بوده است.