1. انجام عملى توسّط خود سوگندخورنده: مثل آن كه شخصى عليه ديگرى ادعا مىكند كه وى متعهد شده كه دين او را
در تاريخ معين پرداخت كند و انجام نداده است و چون دليلى ندارد، از دادگاه مىخواهد
كه طرف او را وادار به سوگند نمايند. در اينجا مدّعى عليه سوگند ياد مىكند كه دين
مورد نزاع را پرداخت كرده است. 2. ترك فعل توسّط خود سوگندخورنده: مثل آن كه شخصى ادعا كند كه همسايه او شيشه منزلش را شكسته است، و
چون دليل ندارد از دادگاه مىخواهد او را سوگند دهند، همسايه سوگند مىخورد كه
چنين عملى را مرتكب نشده است. 3. انجام عملى توسّط ديگرى: مثل آن كه مدّعى ادعا مىكند كه مدّعى عليه يك تخته قالى به امانت از
او گرفته است، و چون دليل ندارد از دادگاه مىخواهد كه مدّعى عليه را سوگند دهند. چنانچه در اين فرض مدّعى عليه سوگند را به مدّعى رد كند، مدّعى سوگند
ياد مىكند بر عمل به امانت بردن قالى توسّط مدّعى عليه. در موارد فوق كه هم مىتوان
فرض كرد سوگند توسّط مدّعى ياد شود و هم توسّط مدّعى عليه همواره سوگند قطعى و
بتّى است. 4. ترك فعل ديگرى: سوگند نسبت به فعل ديگرى امر چندان مشكلى نيست، چرا كه اطمينان به
انجام عمل توسّط ديگرى امرى ممكن است و لذا سوگند نسبت به آن منطقى خردمندانه است.
ولى حصول اطمينان نسبت به ترك فعل ديگرى چگونه ميسر است؟ و لذا سوگند ياد كردن بر
ترك فعل شخصى ديگر، امرى خردمندانه نيست. ولى چنانچه در دعوايى بر علم و آگاهى مدّعى عليه نسبت به شخص ثالث
اثرى مترتب باشد، اداى سوگند بر نفى علم، به نحو قطعى توجيه منطقى خواهد يافت.