بهطور كلّى هر لفظى كه به
صورت نامشخّص به فرد يا افراد يا يك شىء خارجى اشاره دارد.[1] برخى، اين دانش را از شريفترين دانشهاى قرآنى دانستهاند كه از
صدر اسلام و زمان پيامبر اسلام و نزول قرآن، مفسّران در پى شناخت آن بودهاند.[2] مبهم در لغت و اصطلاح مبهم در لغت، اسم مفعول و
مشتق از ابهام به معناى روشن، و واضح نياوردن امرى است.[3] ابن منظور براى اين كلمه، كاربردهاى گوناگونى را گزارش كرده است؛
براى مثال «بابٌ مبهم» يعنى دَرِ بسته يا «حائط مبهم» يعنى ديوار بدون در، و
«كلامٌ مبهم» يعنى سخنى كه معنايى روشن از آن به دست نيايد و «امرٌ مبهم» يعنى
چيزى كه راهى به آن نباشد. او همچنين مىگويد: در حديثى از على عليه السلام آمده
كه هرگاه يكى از امور مبهم يعنى مسائل دشوار و مشكل بر وى فرود مىآمد، از آن پرده
برمىداشت و روشن مىكرد؛[4] بنابراين در رايجترين كاربرد، مبهمبه معناى امر غير آشكار است؛
گويا نخستين بار سهيلى (م. 591 ق.) واژه ابهام را درباره كلماتى از قرآن كه به
صورت غير مشخّص به كسانى يا چيزهايى اشاره دارد، به كار برد و بدين ترتيب، اصطلاحى
خاص پديدار شد؛ امّا نخست بار، اصطلاح «مبهمات قرآن» را به طور صريح جارى بر قلم
برهانالدين زركشى مىبينيم.[5] سهيلى همچنين در مقدّمه
كتابش سخنى دارد كه مىتوان آن را تعريفى از اصطلاح مبهمات قرآن به شمار آورد. او
مىنويسد: در اين كتابم هر آن كس يا
چيزى را كه در قرآن به او اشاره رفته، امّا نام عَلَم وى نيامده است ياد مىكنم؛
خواه آن چيز پيامبر باشد يا ولى يا غير آن دو؛ آدم باشد يا فرشته يا جن؛ شهر باشد
يا درخت يا ستاره يا حيوانى كه داراى اسم عَلَم است و همه اينها نزد ناقلان اخبار
و عالمان شناخته شده است.[6][1]. محمد خزائلى دراعلام قرآن، 11 مورد از اين نامهاى مبهم را كه به مكان اشاره دارد و 49 مورد كهكنايه از افرادىاست كه پيش از عصر پيامبر مىزيستهاند و 49 مورد نيز كه كنايه ازافراد معاصر پيامبر اسلام بودند، شناسانده است كه البتّه به يقين بيش از اينها درقرآن وجود دارد. (اعلام قرآن، ص 701- 726) [2]. التكميل والاتمام،ص 14 [3]. المصباح، ج 1، ص64 [4]. لسانالعرب، ج 1،ص 524 [5]. البرهان فى علومالقرآن، ج 1، ص 242 [6]. التعريف والاعلام،ص 50