آشنا مىشود، تا متناسب با
زندگى و حال خود از آنها عبرت گيرد و راه سعادت را باز شناسد.
گزارش روايات اسباب نزول
(اعلام غير مصرّح) نيز زمينه ساز آشنايى مخاطب با بخش متنوّع ديگرى از معارف
گسترده قرآن كريم است. آن بخش از آيات قرآن كه در شأن افرادى خاص فرود آمده جز
مواردى اندك، همواره با لفظى عام نازل شده است؛ ازاينرو تقريباً همه مفسّران و
عالمان فرقههاى گوناگون اسلامى بر اين باورند كه اگرچه اين آيات، سبب نزول خاص
دارد، حكم و پيام آنها به مورد سبب خود محدود نمىشود و بر كلّيّت و عموم خود
باقى است؛ در تأييد اين نظر، رواياتى نيز از اهلبيت عليهم السلام نقل شده كه آيات
قرآن همواره بر عموم الفاظ خود باقى است و در همه عصرها و نسلها مصاديق خاص خود
را داراست؛ چنانكه امام باقر عليه السلام فرمود:
قرآن و آيات آن حيات
جاودانه دارد و هيچگاه فنا نمىپذيرد؛ بنابراين اگر آياتى در شأن اقوامى فرود آيد
و با مردن آنها آن آيات نيز بميرد، در اين صورت قرآن نيز از ميان مىرود. اما
قرآن همانگونه كه در حق گذشتگان جارى است، در حقّ حاضران و آيندگان نيز جارى
خواهد بود.[1]
امام صادق عليه السلام نيز
فرمود: قرآن، كتابى جاودانه و فناناپذير است و همچون شب و روز و خورشيد و ماه
جريان دارد و همانگونه كه در حقّ گذشتگانمان جارى بود، در حقّ آيندگانمان نيز
جارى است.[2]
ما بنا به عللى كه در ذيل
مىآيد، بر آن شديم تا پيش از پرداختن به مقالات، در مقدّمهاى، دو دانش «اعلام
قرآن» و «مبهمات قرآن» را به تفصيل معرّفى كنيم:
1. از آنجا كه اين كتاب
با عنوان اعلام قرآن عرضه و ارائه مىشود شايسته است جاىگاه اين دانش قرآنى و
موضوعات آن معرفى شود.
2. در قرآن، با واژگانى
مواجه مىشويم كه از سوى برخى به عنوان نامهاى قرآنى معرفى شده است؛ در حالى كه
بيشتر مفسران نام بودن آنها را نپذيرفتهاند، يا حتّى آرايى شاذ و نادر درباره
نام بودن آنها گزارش شده است كه به همين سبب، در اين كتاب مدخل مستقل قرار
نمىگيرد. از آنجا كه مجال ديگرى براى طرح آن نيست، در اين مقدّمه به آنها
پرداخته مىشود.
[1]. «ان القرآن حىلايموت والآية حية لاتموت فلو كانت الآية إذا نزلت فىالأقوام و ماتوا ماتت الآية،لمات القرآن و لكن هى جارية فىالباقين كماجرت فى الماضين». (تفسير عياشى، ج 2، ص203؛ البرهان، ج 3، ص 231) [2]. «ان القرآن حىلايموت و إنه يجرى كما يجرى الليل والنهار و كما تجرى الشمس والقمر و يجرى علىآخرنا كما يجرى على أولنا». (تفسير عياشى، ج 2، ص 203- 204؛ البرهان، ج 3، ص 231)