بنىهاشم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله عدهاى
از بنىهاشم عهدهدار تجهيز پيامبر (غسل، كفن و دفن) شدند. اگرچه برخى منابع از
حضور برخى صحابه در تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله ياد كردهاند؛[1] اما بسيارى
منابع از على عليه السلام، فضلبن عباس و اسامه از موالى بنىهاشم به عنوان افرادى
از بنىهاشم كه پيكر آن حضرت را درون قبر نهادند نام بردهاند.[2] برخى نيز
عباس را در زمره اين افراد دانستهاند.[3] و اين در حالى بود
كه انصار و مهاجران در اين زمان در سقيفه بنىساعده مشغول تعيين خليفهاى از ميان
خود بدون مشورت با بنىهاشم به رغم اعلام وصايت و جانشينى على عليه السلام از سوى
پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. عباس بن عبدالمطلب، فرزندش فضل و عتبة بن
ابىلهب از افراد بنىهاشم بودند كه در حمايت از على در روزهاى آغازين خلافت
ابوبكر با او بيعت نكردند و در اين ميان ملاقات ابوبكر با عباس براى جلب نظر او
نيز نتيجهاى نداد.[4] از اين زمان كشمكش ميان بنىهاشم و خلفا و
حاكمان پس از آنان در تمامى دورهها وجود داشته، اگرچه با گذشت زمان اين برخوردها
شائبه و رنگ و بويى متفاوت به خود گرفته و گاه انگيزهها و تعصبات قومى و قبيلگى
در آن نقش ايفا كرده است؛ امرى كه حتى در دشمنى بسيارى از سركردگان مشرك با پيامبر
صلى الله عليه و آله نيز دخالت داشت. با روى كار آمدن عثمان و رشد قدرت بنىاميه به
عنوان دشمن ديرين بنىهاشم كينهها و حسادتهاى امويان با بنىهاشم كه از زمان فتح
مكه (سال 8 هجرى) موقعيتى براى ظهور پيدا نكرده بود دوباره آشكار گشت. سخنان
ابوسفيان خطاب به عثمان كه از او خواست تا خلافت را در ميان بنىاميه موروثى كند،
زيرا هيچ بهشت و جهنمى وجود ندارد[5] به خوبى مىتواند در تحليل حوادث پس
از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مورد توجه قرار گيرد. (ظ بنىاميه) البته اين همه بدان معنا نيست
كه على عليه السلام و بنىهاشم در دوره سه خليفه نسبت به وقايع سرزمينهاى اسلامى و
سرنوشت مسلمانان بىتوجه باشند، بلكه همچنانكه بيعت على عليه السلام و بنىهاشم
با اين خلفا با هدف حفظ اسلام و اتحاد مسلمانان[1] . الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 279
[2] . الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 229؛المصنف، ج 8، ص 567؛ مسند ابى يعلى، ج 4، ص 253
[3] . صحيح ابن حبان، ج 14، ص 600؛ احكامالجنائز، ص 145
[4] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 124- 125؛السقيفة والفدك، ص 50؛ شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 272
[5] . الاغانى، ج 6، ص 371؛ النزاعوالتخاصم، ص 59؛ الفائق، ج 2، ص 117