صورت گرفت اينان در اداره حكومت اسلامى نيز
نقش ايفا كردند، چنانكه از حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب به عنوان والى مكه
در زمان ابوبكر، عمر و عثمان[1] نام برده شده است. با شروع حكومت على عليه السلام (35- 40 ق.)
بنىهاشم در تمامى وقايع در كنار آن حضرت حضور داشتند و گرچه در اين زمان مدينه،
شهر پيامبر مسكن بنىهاشم بود؛ ولى با تغيير مركز حكومت و انتقال آن به كوفه گروهى
از بنىهاشم نيز به اين شهر رفتند. حضور برخى بنىهاشم در جمع كارگزاران حضرت على
عليه السلام[2] و در كنار او در صفين[3] و توجه به
تلقى معاويه كه سپاه كوفه را «سپاه بنىهاشم» مىخواند[4] حائز اهميت
است. پس از آن حضرت نيز در حكومت كوتاه مدت امام حسن عليه السلام (40- 41 ق.) به
رغم حمايت بنىهاشم از امام برخى از بزرگان بنىهاشم همچون عبيدالله بن عباس بن
عبدالمطلب فرمانده سپاه امام با پيوستن به سپاه معاويه امام را مجبور به صلح كردند.[5] بنىهاشم جملگى در جريان بيعت گرفتن براى يزيد
از بيعت با او خوددارى كردند[6] و در حادثه قيام امام حسين عليه
السلام برخى از هاشميان (آل عقيل و آل على) او را همراهى كردند.[7] بنىهاشم به
رغم دشمنى با حكومت ظالمانه بنىاميه آنگاه كه عبداللهبن زبير در سال 63 هجرى مكه
را تصرف كرد و آسيبهاى فراوانى بر حكومت امويان وارد آورد از بيعت با او خوددارى
كردند تا جايى كه عبدالله اقدام به تبعيد و به نقلى زندانى كردن افرادى چون محمد
بن حنيفه فرزند اميرمؤمنان، امام على عليه السلام و عبدالله بن عباس كرد.[8] با سركوب
قيام عبدالله بن زبير امويان دوباره متوجه بنىهاشم شدند و به آزار و اذيت و شكنجه
حاميان آنان پرداختند. دستور هشام بن عبدالملك مبنى بر بريدن دست و زبان[1] . ذخائرالعقبى، ص 244؛ الطبقات، ابنسعد، ج 4، ص 42؛ تهذيب الكمال، ج 5، ص 293
[2] . الغارات، ج 2، ص 593؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص 198؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 265
[3] . الفتوح، ج 3، ص 152؛ المراجعات، ص400؛ وقعة صفين، ص 358- 359
[4] . الفتوح، ج 3، ص 152
[5] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ مقاتلالطالبيين، ص 42
[6] . انساب الاشراف، ج 3، ص 38
[7] . مقتل الحسين عليه السلام، ص 50؛ مقاتلالطالبيين، ص 52، 60- 61
[8] . الاغانى، ج 9، ص 21؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص 261- 262