responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 238

بيامد و گفت : يا رسول اللّه ! خداى داند كه دوست تين مال من و كريم ترين، اين خرماستان است، من اين را صدقه كردم اميد به روز جزا آن را تا مرا ذخيره باشد. اى رسول اللّه ! آن جا كه مصلحت دانى فرو نه. رسول صلى الله عليه و آله گفت : بخ بخ ذلك مالٌ رابحٌ لَكَ؛ گفت : خنك باد تو را، اين مالى است سود كننده تو را. اين كه گفتى شنيدم و مصلحت در آن دانم كه بر خويشان خود وقف كنى. گفت : يا رسول اللّه ! آن چنان كه بايد كردن مى فرمايى، رسول صلى الله عليه و آله برايشان وقف كرد. [1]

هديه معاويه به ابوالاسود دئلى

او را [يعنى على عليه السلام را] مولايى بود از مواليان، او را ابوالاسود الدئلى گفتند؛ پس از آن كه اميرالمؤمنين را بكشتند، معاويه خواست تا او را استمالت كند، باشد كه از دوستى على برگرداند، او را هر وقتى تحفه اى و برّى و لطفى كردى و چيزى فرستادى او را، يك روز هديه اى فرستاد او را انواع حلواها در او. چون به خانه ابوالاسود بردند و بنهاند. در آن جا شهد به زعفران بود، دختركى كوچك داشت ابوالاسود، پنج شش ساله، بدويد و از آن پاره اى برگرفت و در دهن نهاد. پدر او را گفت : اى دخترك! بيفكن كه زهر است.
گفت : چرا؟ گفت : نمى دانى كه پسر هند فرستاده است [به ما تا ما را از دوستى اهل بيت برگرداند. دخترك آنچه در دهن داشت] بينداخت و مى گفت : اَتَخدَعُنا بِالشَهْدِ المُزَعفَر عِنِ السّيِّدِ المُطَّهَّر... . [2]

همسايه خانه خدا

ابوالقاسم بِشر بن محمد بن ياسر گفت : در طواف مردى كهل را ديدم روى زرد شده و اثر رنج سفر بر او پيدا، عصايى به دست گرفته طواف


[1] همان، ج ۴، ص ۴۲۷.

[2] همان، ج ۱۷، ص ۲۶۹.

نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 238
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست