responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 227

و آمد تا به در مسجد رسول صلى الله عليه و آله چون به در مسجد رسيد آواز داد كه السَّلامُ عَلَيكَ يا رسُولَ اللّه ِ؛ سلام خدا بر تو باد اى رسول خداى ـ چون رسول روى به او كرد، او سر بر زمين نهاد و رسول صلى الله عليه و آلهرا سجده كرد. آن گه سر برداشت و به زبانى فصيح گفت : يا رسول اللّه ! به شكايت فلان آمده ام به نزديك تو، مدتى دراز است تا خدمت او مى كنم. اكنون چون پير شدم و از كار بازماندم، مرا بخواهد كشت. رسول صلى الله عليه و آله كس فرستاد و آن مرد را بخواند و گفت : يا فلان! اين شتر را به من بفروش يا به من ببخش. و گفت : اى رسول اللّه ! تن و جان من فداى تو باد، حُكم من و مال من تو راست.
رسول صلى الله عليه و آله آن شتر از او قبول كرد و او را آزاد كرد، و او در مدينه مى گرديد، او را از هيچ آبى و گياهى منع نمى كردند و مى گفتند : هَذَا عَتيقُ رَسُول اللّه ِ؛ اين آزاد كرده رسول خداست. [1]

مقام توكل

طاووس يمانى گفت : اعرابيى را ديدم در مكه بر راحله نشسته به ساز تمام، به در مسجدالحرام رسيد، فرود آمد و راحله او را بخوابانيد و سر سوى آسمان كرد و گفت : بار خدايا! اين راحله و آنچه بر وى است در ضمان تو است تا من بيرون آيم، با من بسپارى. و در مسجد رفت، چون برون آمد راحله او را برده بودند، سر سوى آسمان كرد و گفت : بار خدايا! اين دزد از من چيزى ندزديد، از تو دزديد، گفت : نگاه كردم از سر كوه ابوقُبيس مردى را ديدم كه مى آمد زمام ناقه اعرابى به دست چپ گرفته و دست راست بريده و در گردن افكنده، اعرابى گفت : بستان راحله يت را با هرچه در او بود ما او را گفتيم : قصه تو چون بود؟ گفت : اين راحله


[1] همان، ج ۴، ص ۴۰۲.

نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 227
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست