نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 224
از وقت كامش بسوزد، تا بدانى كه راحت دنيات به رنج آميخته است. اين نه سراى خلوص است و نه جاى اخلاص است، اين جات راحت خلاص نباشد. چون آدم با پايه و منزلت او تا اين همه رنج نبُرد يك لقمه حلال در دهن ننهاد، تو مى خواهى تا بى رنج، حلال به دست آرى!؟ به رنج دست آيد و مجاهدت و مكابدت كه طَلَبُ الحَلالِ جهادٌ. آن گه در حال پدرت، آدم، انديشه نكنى كه به يك ترك مندوب موجب خروج او شد از بهشت. تو مى پندارى كه ترك چندين واجبات و ارتكاب چندين مقبّحات موجب دخول تو خواهد بود به بهشت! اِيْنت انديشه خطا كه تو كردى... . [1]
مردى صادق و مخلص
و در خبر است كه : يك روز ابوذر غفارى رحمه الله حديثى روايت مى كرد از رسول صلى الله عليه و آلهجماعتى صحابه او را به دروغ مى داشتند و تصديق او نمى كردند. چون رسول صلى الله عليه و آلهدر آمد او شكايت با رسول كرد، رسول صلى الله عليه و آله گفت : ما اَظَلَّتِ الخَضْراءُ وَلا اَقَلَّتِ الغَبْراءُ اَصْدَقَ لَهْجَةً مِنْ اَبى ذَرٍّ؛ گفت : آسمان سايه بر كس نيافكند و زمين كس را برنگرفت و راستى گرتر از آنِ بوذَر. چون اين مى گفت : اميرالمؤمنين على عليه السلام از در مسجد مى درآمد، رسول گفت : اِلاّ هَذا الرَّجُل المُقْبِلَ فَاِنَّهُ الصِّدّيقُ الاَكبَرُ وَالفارُوقُ الاَعظَمْ. [2]
مرگ
و اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : ما رأيتُ يَقيناى اَشْبَهَ مِنَ المَوْتْ؛ من هيچ يقين نديدم كه به شك بهتر ماند از مرگ، يعنى يقين است به حقيقت، و مردمان با او چنانند كه كسى كه شاكّ باشد، يعنى نه عمل آنان مى كنند كه مرگ به يقين دانند. [3]