نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 214
نجويد پاى نپويد، و تا او نپذيرد دست نگيرد، او اميرى امين است و صاحب اقطاعى مطاع است، چون او را در صدر ملك بنشاندم، از ديده تو او را ديده بانى كردم، و از گوش تو جاسوسى ساختم او را، و از زبان تو صاحب خبرى و ترجمانى، و از دست تو خدمت گزارى، و از پاى تو بَريدن. او پادشاه و اينان رعيت، او امير و اينان حَشَم، او پيشوا و اينان متابع. حق تعالى از حكمت خود روا نداشت كه هفت عضو تو بى رئيسى بگذارد، كى روا دارد كه هفت اقليم بى امامى رها كند! زمانه را امام بايد و رعيت را راعى، و گوسفند را شبان، و تو مكلف به آن كه بشناسى كه [از] اصول اسلامى اصلى است، و از قواعد ايمان قاعده، مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِتَةً جاهليّيةً، چنين فرمود صلى الله عليه و آلهكه : هركس كه بميرد و امام زمانه را نشناسد مردن او زمان جاهليان باشد كه نه در اسلام بودند. [1]
غيبت
ابوهريره گويد : رسول صلى الله عليه و آله را پرسيدند كه غيبت چه باشد؟ گفت : آن كه كسى را چيزى گويى كه او از آن كراهت باشد، اگر آن چيز در او باشد، غيبت باشد، و اگر در او آن چيز نبود بُهتان بود. معاذ بن جبل گفت : با رسول صلى الله عليه و آله بودم حديث مردى فرا رسيد. حاضران گفتند كه او مردى است كه [آن] خورد كش دهند و آن گه برنشيند و كش بر نشانند، رسول صلى الله عليه و آلهگفت : غيبت كردى آن مرد را. گفتند : يا رسول اللّه ! اين غيبت باشد كه ما در او چيزى گوييم كه در او باشد؟ گفت : بس است شما را بزه آن كه از برادرتان گويى كه در او باشد.