responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 181

بازارگان بودم به مكه آمدم به نزديك عباس عبدالمطلب فرود آمدم، و عباس دوستِ من بود، به يمن آمدى و عِطر خريدى و در موسم باز فروختى. گفت : يك روز با عباس نشسته بودم در مكه، در وقتِ زوالِ آفتاب نگاه كردم جوانى نيكو روى را ديدم كه بيامد و در قرصه آفتاب نگاه كرد، آن گه روى به كعبه كرد و گفت : اللّه ُ اكبر، كودكى بيامد و بر دست راست او بايستاد و تكبير كرد، و زنى بيامد و در قفاى هر دو بايستاد و تكبير كرد. ساعتى بود آن جوان به ركوع شد، ايشان [نيز] به ركوع شدند، چون سر برداشت ايشان [نيز] سر برداشتند، [آن گاه جوان به سجده شد، ايشان نيز به سجده شدند. چون سر برداشت، ايشان نيز سر برداشتند] من عباس را گفتم اَمرٌ عَظيمٌ؛ كارى عظيم است! آن چيست كه اينان مى كنند؟ گفت : نمى دانى اين جوان پسر برادر من است. محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب ـ و آن زن خديجه است ـ بنت خُوَيلد زن محمد است، و محمد دعوى مى كند كه : خداى مرا بدين دين بفرستاده است، واللّه ِ ما اَعْلَمُ عَلى ظَهْر الاَرْضِ اَحَدا عَلى هَذا الدّين غَيْرَ هؤلاء الثَلاثَة؛ و به خداى كه من بر اين دين كس را نمى شناسم بر همه پشت زمين جز اين سه گانه را. عفيف گفت : در دل من افتاد كه كاشكى تا من چهارم اينان بودمى. اين حديث روايت كرد پس از آن كه اسلام آورده بود. [1]

در سايه عرش

ابو هُرَيره روايت كند كه رسول صلى الله عليه و آله گفت : فرداى قيامت خداى تعالى هفت كس را در سايه عرش سايه كند آن جا كه سايه نبود جز سايه عرش :
اول امام عال را، دوم جوانى كه او در طاعت خداى تعالى پرورده شده باشد، و مردى كه او را دل به مسجد باشد، و دو مرد [را] كه با يكديگر دوستى كنند براى


[1] همان، ج ۱۰، ص ۱۳.

نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 181
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست