responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 179

من مى گويم. لقمان پيغامبر نبود، ولكن بنده اى بود راضى و در كار به جد و اجتهاد، بسيار تفكر، نيكو يقين. اَحَبَّ اللّه [وَاَحَبَّهُ اللّه ُ]؛ خداى را دوست داشت، خداى او را دوست داشت، و خداى منت نهاد بر او به حكمت.
در نيمه روز خفته بود ندايى شنيد كه او را گفتند : يا لقمان! خواهى تا تو را خداى به خليفه كند در زمين تا ميان مردمان حكم كنى به حق؟ جواب داد و گفت : اگر خداى تعالى مرا مخيّر كند، من اختيار عافيت كنم نه اختيار بلا، و اگر مرا فرمايد و ايجاب كند به سمع و طاعت برابر كنم، چه مى دانم كه اگر با من اين بكند مرا معاونت كند و عصمت. او را ندا كردند به آوازى كه او شنيد و شخص را نديد : چرا، اى لقمان؟ گفت : براى آن كه حاكم را حوادث پيش آيد، و باشد كه در ظلمات شبهات افتد، اگر مدد توفيق و معونت او را دريابد نجات يابد از آن، و اگر خطا كند در آن، ره بهشت خطا كرده باشد، و من اين دوست تر دارم كه در دنيا ذليل باشم از آن كه شريف باشم. و دانسته ام كه : هركه دنيا بر آخرت اختيار كند، به دنيا نرسد و آخرت از او فايت شود.
فريشتگان مرا عجب آمد از حسن منطق و حكمت او، بخفت خفتنى. چون برخاست خداى او را حكمت داده بود. خلافت پس از آن بر داود عرض كردند، در محنت او فتاد.
و از آنچه روايت كرده اند از حكمت لقمان، محمد بن عجلان روايت كرد كه : از كلمات حِكَم او يكى اين است كه گفت : لَيسَ مالٌ كَصِحَّةٍ وَلا نعيمٌ كطيبِ نَفْسٍ؛ هيچ مال چون تندرستى نيست، و هيچ نعيم چون دلخوشى نيست.
ابوهريره گفت : روزى مردى به لقمان بگذشت، و خلقى عظيم بر او جمع شده بودند، و او حكمت مى گفت و از وى مى شنيدند و مى نبشتند، گفت : نه تو آن بنده اى كه فلان جايگاه شبانى ما كردى؟ گفت : بلى، گفت : به چه اين جا رسيدى؟

نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 179
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست