نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 166
چهارشنبه و پنج شنبه مقام كردند. رسول صلى الله عليه و آله روز آدينه بيرون شد پس از آن كه نماز آدينه بكرد، بامداد روز شنبه به شِعْبِ اُحُد آمد نيمه شوال سنه ثلاث من الهجره، و كارزار كردند چنان كه طَرْفى از آن در جاى خود بيايد ـ اِنْ شاء اللّه ـ . [1]
جوانى كه از مستى و غفلت توبه كرد
ذوالنّون مصرى گفت : شبى از شب ها برون آمدم، شبى بود مُقْمر و ماهتاب روشن، بر كنار رود نيل مى رفتم گزدمى را ديدم كه مى رفت به شتاب چنان كه من در وى نرسيدم، گفتم : همانا در اين تعبيه اى باشد، بر اثر او مى رفتم تا به كنار آب رسيد، و بزغى بيامد و پشت بداشت تا آن گزدم بر نشست بر پشت او و عَبَر كرد، من گفتم : سُبحان آن خدايى كه اين گزدم را بى سفينه رها نكرد! من نيز عبر كردم. گزدم چون به خشك رسيد دگر باره تاختن گرفتن گرفت و من بر اثر او مى رفتم نگاه كردم بُرنايى را ديدم مست افتاده و مارى سياه عظيم بر سينه او شده و آهنگ دهن او كرده، آن گزدم بيامد و بر پشت آن مار شد و او را نيشى بزد و بكشت و بينداخت و برگرديد. من از آن به شگفت فرو ماندم، بر بالين او بايستادم و به آواز اين بيت ها بخواندم : ۰ يا نائما والخَيلُ يحْرُسُهمِنْ كُلِّ سُوءٍ يَدُبُّ فِى الظُلَمِ ۰ ۰ كَيْفَ تَنامُ العُيُون عَن ملِكتأتيكَ مِنْهُ فَوائِدُ النِعَمِ ۰ به آواز من از خواب درآمد، من با اين حال با او حكايت كردم، بر دست من توبه كرد. [2]