responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 160

تنگدستى و سرّ پوشى

در حكايات الصّالحين هست كه مردى بود درويش و متحمل، نام و ننگ با كس نگفتى و پرده حال خود فرو گذاشته داشتى و او را همسايه اى بود توانگر، فرزندكى داشت كه بس دوستى داشتنى آن فرزند را همسايه اى و خود را و قوم را تابع هوا و رضاى او [داشتى، روزى اين كودك در خانه همسايه درويش شد و ايشان را ديگى بر سر آتش بود، كودك آن جا توقف كرد تا آن ديگ از آتش] فرو گرفتند و آن مرد از اهل خانه و كودكان او از آن بخوردند و آن كودك همسايه را چيزى ندادند. آن كودك از آن جا برگشت دلتنگ و با خانه بَرِ پدر رفت و در خانه چند گونه طبخ ساخته بودند و انواع طعام بود ايشان را، كودك گفت : مرا از اين كه شما را هست هيچ نمى بايد. مرا آن مى بايد كه فلان همسايه مى پخت و پيش من بخوردند و مرا ندادند. بسيار انواع طبيخ بر او عرضه كردند، هيچ نخواست از آن. رنجور شد و كس فرستاد و آن صالح مرد را بخواند و گفت : اى شيخ، تو همسايه من باشى، شايد كه مرا از تو رنج باشد؟ گفت : حاشا، چرا و از كجا افتاد اين شكايت؟ قصه با او بگفت. مرد فرو ماند ساعتى و گفت : اين سرّى است كه تو مى فرمايى آشكارا كردن و الا من هرگز اين سرّ آشكارا نكردمى. من نه براى بخيلى نواله به كودك تو نداده ام ولكن براى آن كه خداى داند كه آن طعامى بود كه خداى تعالى ما را مباح بكرده است و شما را مباح نيست. مرد گفت : يا سبحانَ اللّه ِ، و طعامى باشد كه در شرع تو را حلال باشد و ما را حلال نباشد؟ گفت : بلى. گفت : و آن كدام است. او برخواند : فَمَنِ اضْطُرَّ فِى مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لاِّءِثْمٍ فَإِنَّ اللّه َ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. گفت او را كه : آنچه من مى خوردم مردارى بود و مرا مباح بود [و شما را مباح نبود] مرد توانگر رنجور دل شد و گفت : تو در همسايگى من و احوال تو اين جا رسيده و من بى خبر و تو هرگز نگفتى. آن گه مرد را سوگند داد كه از سراى

نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 160
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست