نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 155
كليم اللّه ، مر اين مايه است كه خداى تعالى حديث من بشنود و آن را جواب دهد. آن گه نعره اى بزد و جان بداد. موسى عليه السلام با ميان بنى اسرائيل آمد و ايشان را خبر داد، بشتافتند. موسى عليه السلام با اشراف بنى اسرائيل بيامد به دفن او مشغول شوند. چون در آمد آن خرقه عورت پوش ديد و آن خشت و درويش را نديد. گفت : بار خدايا، اين درويش كجا رفت، زمينش فرو برد يا گرگش بخورد؟ جبرئيل عليه السلام آمد و گفت : خداى تعالى مى گويد : اين چه گمان هاست كه به دوستان ما مى برى، اين درويشى بود كه شيطانش در دنيا طلب كرد و نيافت و منكر و نكيرش در گور طلب كردند و نيافتند و رضوانش در بهشت طلب كردند و نيافتند و مالكش در دوزخ طلب كرد و نيافت. گفت : بار خدايا، پس كجاست؟ گفت : دوست كجا باشد مگر به نزديك دوست: في مَقْعَدِ صِدقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ. گفت: يا على، تو ندانى كه هر كه ما را دوست دارد و دعوى دوستى ما كند با ما باشد، در درجه ما باشد: صِدقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ... . [1]
به نسب و بسيارى مال... فخر نكنيد
مُقاتل گفت : چون رسول صلى الله عليه و آله مكه بگشاد، بِلال را فرمود تا بر بام كعبه رفت و بانگ نماز كرد. عتّاب بن اُسَيْد گفت : الحمدللّه كه پدرم نمانده است تا اين نديدى، و حارثِ بن هشام [گفت] : محمد جز اين كلاغ سياه را نيافت تا مؤذّن خود كردى! سُهَيل بن عمرو گفت : اگر خداى چيزى خواهد بگرداند، ابو سُفيان بن حرب گفت : من چيزى نمى يارم گفت، كه هرچه ما گوييم، خداى آسمانْ محمد را خبر دهد. خداى تعالى جبرئيل فرستاد و رسول را از همه خبر داد. رسول صلى الله عليه و آله همه را