نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 146
راست كه حقّى دارد [بر كسى] و آن كس از قضاى حقّ او عاجز باشد او را عفو كند و حقّ خود به او رها كند. آن بنده گويد : بار خدايا، بر من گواه باش كه حقّ خود را رها كردم. حق تعالى گويد : تو حقّ خود رها كردى من اولى ترم كه حق خود بر بنده خود رها كنم. دست در دست يكديگر نهيد و به بهشت رويد. [1]
اسرار حكمت حقّ
يك روز موسى كليم در مناجات با خداى كريم گفت : الهى! اَرِنى مِنْ سَرائِرِ حِكمَتِكَ ؛ بار خدايا، از اسرار حكمتت چيزى به من نماى. گفت : از اين كوه فرو شوى، بر راه ديهى است آن جا در شو، و در آن جا چهار در سراى بينى برابر يكديگر، آن درها را بزن و از ايشان بپرس كه : ايشان كه اند، و چه صنعت كنند، و چه مى بايد كار ايشان را؟ موسى عليه السلام از آن جا فرود آمد، و چون به در آن ديه رسيد در رفت، و آن سراى ها ديد برابر يكديگر، به در سرايى فراز شد و در بزد و گفت : اى مردمان اين سراى، شما چه مردمانى؟ و كار و پيشه شما چيست؟ و حاجت شما به خداى چيست؟ ايشان گفتند : ما مردمانى دهقانيم، و كار ما كشت و بَرزْ كردن است و حاجت ما به خداى باران است. اگر امسال باران بسيار آيد ما غنى شويم كه تخم بسيار كشته ايم. از آن جا برفت به درِ سراى ديگر شد و بپرسيد، گفتند : ما مردمانيم پيشه ما گلينه كردن است و سُفال كردن و بسيار بكرده ايم، اگر امسال آفتاب بسيار باشد و باران كم بود ما مستغنى شويم. به در ديگر فراز شد، گفت : چه مردمانى شما؟ گفتند : ما مردمانيم كه دخل ها