اين
صنف خاص بود بشعرى- كه بلحنى مناسب روايت كنند و از قبيل عرضيات بود- و همچنين دلالت
بر غضب يا بر حلم- يا بر تحقيق يا بر ارتياب يا بر رقت سخن- يا بر ترائى بجد يا بهزل-
يا اظهار يكى و اخفاء ديگر بر سبيل اخذ بوجوه- چنانك گفتهايم از اين باب بود- ب بوزن
كه هم محاكات احوال كند- و باين سبب مقتضى انفعالات باشد در نفوس- چه وزنى باشد كه
ايجاب طيش كند- و وزنى باشد كه ايجاب وقار كند- و خود حروف قول در شعر محاكات او از
آن ايقاع كند- ج بنفس كلام مخيل چه تخييل محاكات بود- و شعر نه محاكات موجود تنها كند-
بل گاه بود كه محاكات غير موجود كند- مانند هيات استعداد حالى متوقع- يا هيات اثرى
باقى از حالى ماضى- همچنانك مصور صور را- بر هيات كسى كه مستعد ايجاد فعلى باشد- يا
از ايجاد فارغ شده باشد- و در او اثرى از آن مانده تصوير كند- و اين هر سه كه گفتيم
مجتمع و متفرق تواند بود- مثلا محاكات بلحن تنها در اصوات تاليفى- و بوزن تنها در ايقاعات-
كه بدست زدن يا برقص ايجاد كنند- و بسخن تنها در منثورات مخيل مجرد از نغمت- و بلحن
و وزن در مزامير- و بلحن و كلام در نثرى كه بنغمت ادا كنند- و بوزن و كلام در شعرى
كه بىنغمت ادا كنند- و بهر سه در شعر مقرون بنغمت- و رقص بسبب آن با لحنى نيكوتر و
آسانتر بود- كه محاكات لحنى نفس را مستعدتر گرداند- و غرض از محاكات مطابقت بود بر
يكى از سه چيز- يا مجرد يا مقارن تحسين يا مقارن تقبيح- و مطابقت مجرد- مانند محاكات
نقاش بود صورتى محسوس را- و بتحسين مانند محاكات او صورت فرشته را- و بتقبيح مانند
محاكات او بود ديو را- و باشد كه محاكى غير حيوان را در صورت حيوانى آرد- يا بر محاكات
غرايب از او قادر شود- چنانك اصحاب مانى صورت رحمت