باشند-
از آنك نفس سخن را- و باين سبب بود كه مرائى بزهد نزديك ايشان مقبول بود- و اگر چه
قول و اعتقادش مذموم بود- و معلم اول اين معانى را- اجزاء خطابت باين سبب نهاده است-
كه اجتلاب قلوب با امثال اين افعال زيادت بود- و بايد كه خطيب- در موضعى كه احداث انفعال
خواهد كرد- بايراد ضمير مشغول نشود- چه التفات نفس به تفكر از انفعال مانع باشد- بل
بر لفظى كه مقتضى انفعالات بود اقتصار كند- مثلا آنچه تهيج حميت و انفت كند در اسخاط-
و آنچه اقتضاء رقت و شفقت كند در تظلم- و آنچه اقتضاء خجلت كند در مغالطه- و تخيلات
كه باقوال شعرى حاصل آيد- هم در استدراج نافع بود- و باين وجه شعر بر خطابت معين بود
در ايقاع اقناع- و اول چيزى كه در نفوس تمكن يابد اقوال شعرى بود- پس خطابى پس ديگر
صناعات بر ترتيب- و باين سبب امثال اين تصرفات اول شاعر را بود- و خطيب از او فرا گيرد-
و ببايد دانست كه اخذ بوجوه بحيل طبيعى مناسبتر بود- و حيل لفظى و غير آن بصناعى مناسبتر-
و در مكتوبات صنف اول مفيد نبود- بل استعمالش خود صورت نيفتد- پس اقناع يا ترك اخذ
بوجوه بفضل قوت بود- و يا استعمالش بلطف حيلت- و مجيب بايد كه اخذ بوجوه را نكوهش كند-
و بر آن تنبيه دهد و بگويد- كه اين حيلت است و مثلا بكا نيست بل تباكى طرارانه است
فصل
چهارم در ذكر منازعات و مقاومات خطابى و آنچه بدان متعلق بود
منازعت
بجدل خاصتر از آنست كه بخطابت- چه خطيب در اكثر احوال- خطاب با جمهور كند در اقناع
و مجادل با خصم- پس مجادل بمثابت مبارزى بود- كه با خصم خود در مكاشفت بود- و خطيب
بمثابت كسى كه به تنهائى