آنچه
توابع خطابت بود- كه آن را تخسينات و تزيينات خوانند سه صنف بود- ا آنچه متعلق بلفظ
بود- ب آنچه متعلق بترتيب بود- ج آنچه آن را الاخذ بالوجوه خوانند- و نفاق نيز خوانند
بمعنى روائى كه در متاع گويند- و آن متعلق بود بهيئت لفظ- يا بهيئت متلفظ از امور خارجى-
سخن در قسم اول- بايد كه لفظ نه ركيك بود و نه در متانت بافراط- بل معتدل بود تا نيكو
بود- و فرق است در لفظ ميان نيكويى و ميان متانت- چنانك در خلقت ميان حس و قوت- و متانت
لفظ هر چند پسنديده است- اما چون بافراط باشد از محاورات عاميانه متجاوز شود- و جمهور
را از آن انتفاعى نبود- و مراد از اعتدال آنست كه- از درجه ركاكتى كه در سخن عوام بود
مرتفع بود- و در تكلف بحدى نبود كه آن را از محاورات خواص شمرند- و چنان الفاظ را مستولى
خوانند- و بايد كه فصيح بود يعنى دال بود بر تمامى معنى- بىنقصان يا زيادتى كه در
معنى افتد- و بىحشوى كه در لفظ بر آن مشتمل بود- و بايد كه صحيح بود- يعنى مشتمل نبود
بر مبالغاتى كه كذبى ظاهر اقتضا كند- و لحن نبود چه لحن سخن را ركيك گرداند- و رباطاتى
كه سخن متصل را بر هم بندد- و فواصلى كه سخن غير متصل را از يكديگر جدا دارد- بجاى
خود مرعى بود- و از حشوهائى كه نظام سخن گسسته گرداند خالى- و شرايط تقديم و تاخير
بحسب اقتضاء لغت نگاه داشته- و بايد كه از ايراد سخنى در اثناء سخنى ديگر-